دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 12 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 23 |
فهرست مطالب
عنوان |
صفحه |
مقدمه................................
پیدایش تصور ناسازگاری علم و دین...... 1
معنای علم و دین...................... 1
تقسیم دورانهای جامعه................. 2
کتابهای کلیسا قابل قبول نبود......... 2
آیات قرآن در زمینهی علوم مختلف....... 3
رابطه علم و معجزه.................... 4
چگونه علمی در اسلام واجب است......... 6
نظری به تاریخ علوم در اسلام........... 8
تاریخ علوم اسلام در کتاب.............. 10
نمونه هایی از آراء و پیشرفتهای علمی مسلمین 12
منابع و مأخذ:
کتاب علم دین
نوشته: شهید دکتر محمدجواد باهنر
بسم رب الشهداء و الصدیقین
بخش اول: پیدایش تصور ناسازگاری علم و دین
از بحران های خطرناک فکری و عقیدتی نسل جدید، تصور ناسازگاری دین و دانش است. کارگزاران این اندیشهی موهوم، مردم و بخصوص نسل جوان را با آب و تاب فراوان به کنار گذاشتن اعتقادات و آداب دینی و بی اعتنایی و بی بند و باری نسبت به مسائل مذهبی فرا خوانند و چنین می پندارند که وقتی جامعه می تواند در دانش و تمدن پیشرفت کند که دست از عقاید دینی برداشته و مبانی مذهبی را در هم بشکند.
بخش دوم: معنای علم و دین
علم به اصطلاح جدید خود عبارت از درک قانونی است که براساس تجربه و مشاهده حسی بدست آمده باشد، گر چه در معنای گذشته اش هر نوع واقع بینی و جهان شناسی بود که از راههای گوناگون به دست آید و شامل مسائل غیر حسی و نیز اجتماعی و اخلاقی و حقوقی هم می گردید، اما در همین معنای خاص جدید هم، علم یکی از بزرگترین مسائل و روشنترین راهها برای ایمان پایدار و ریشه دار به خدای حکیم و جهان آفرین است، چه شناخت جهان هر چه اصولی تر باشد آنچنان که یقین بیشتری ایجاد کند، بهتر می تواند، نظم و هماهنگی و استحکام و آراستگی جهان را معرفی کند و به سوی خدای بینا و بصیر و مدبر رهنمون باشد. بنابراین، بزرگترین راهنمای ایمان به خدا همین علوم طبیعی و تجربی است. با وجود این، گاهی با کمال تأسف از دین چنین تعبیر می کنند دین یک سلسله مطالبی است که با عقل و منطق قابل توجیه و سازگار نیست و به قول نهرو یکی از استادان اروپایی خود نقل می کند: دین عبارت از ایمان داشتن به مطالبی است که علم از پذیرش آنها خودداری می کند.
بخش سوم: تقسیم دورانهای جامعه
جمعی به اصطلاح جامعه شناس تحققی و اثباتی، از قبیل «اگوست کنت» و پیروان وی، دین را با 2 درجه فاصله از علم قرار داده اند و چنین پنداشته اند که بشر از دوران دین و توجه به افسانه ها و خرافات به دوران فلسفه پا گذاشته و پدیده های جهان را از طریق فکر و عقل محص (بدون کمک تجربه و مشاهده) توصیه نموده است و پس از طی این دوران طولانی بار دیگر از دوران فلسفه پا به دوران علم گذاشته است و تنها تجربه را راه وصول به واقعیات شناخته است، در نتیجه به قول آنان دوران علم و تجربه 2 مرحله از دوران دین مترقی تر است.
بخش چهارم: کتابهای کلیسا قابل قبول نبود
گذشته از رفتار ناهنجار و خفقان عمومی مطالبی که بنام مطالب دینی در کتابها نوشته شده بود از نظر دانشمندان سبک و بی معنی می نمود، و از این نظر عقیده آنانرا به این مطالب سست می کرد:
در کتاب تورات موجود چنین می خوانیم:
1- آدم حرف شیطان را شنید و با خوردن از درخت، عقل یافت و به خوبی و بدی پی برد با اینکه خدا گفته بود نخور که خواهی مرد.
2- خدا به آدم و هوا گفت کی به شما فهماند که ؟؟ هستید، آیا از درخت خورده اید؟ برای اینکه ممکن است پی درخت زندگی رود و از آن هم بخورد و دیگر مرگ نداشته باشد. ناچار او را از بهشت بیرون کرد.
3- خدا در کنار دریا با یعقوب کشتی گرفت و یعقوب او را به زمین کوفت. یا در انجیل می خوانیم «وقتی عیسی به آسمان رفت در سمت راست خدا جلوس کرد».
آیات قرآن در زمینهی علوم مختلف
قرآن در زمینه مسائل علمی تجربی پیش بینی ها و اشاراتی دارد و مخصوصاً توجه به آراء موجود فلاسفه و دانشمندان آن زمان، این پیش بینی ها بسیار ارزنده و قابل توجه است،و خود یک نوع معجزه محسوب می
شود و ما اکنون نمونه هایی از این آیات علمی را در زمینه های مختلف از نظر می گذرانیم:
الف) در زمینه خلقت جهان
اولم یرالذین کفروا ان السماوات و الارض کانتا رتقا فقتناهما (سورة انبیاء – 30)
آیا مردمی که حق را انکار کردند و کافر شدند توجه نکرده اند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از هم جدا ساختیم.
مقصود:
شاید بتوان از این آیه استفاده کرد که روزگاری تمام کرات آسمانی بصورت توده ای به هم پیوسته بوده اند و رفته رفته بدینگونه درآمده اند.
ب) ارتباط کرات آسمانی:
الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها (سورة رعد – 2)
خداست که آسمانها را بدون ستونی که آنرا ببینید برافراشت.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 47 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 44 |
ایـن سـوره با تهدیدى کوبنده آغاز مى شود, مى فرماید: ((واى بر هر عیبجوى مسخره کننده اى !)) (ویل لکل همزة لمزة ).
آنها که با نیش زبان و حرکات , دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیش رو,دیگران را استهزا کرده , یا عیبجوئى و غیبت مى کنند, یا آنها را هدف تیرهاى طعن وتهمت قرار مى دهند.
از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که دو واژه ((همزه )) و ((لمزه )) به یک معنى است , و مـفـهـوم وسـیعى دارد که هرگونه عیبجوئى و غیبت و طعن واستهزا به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگوئى را شامل مى شود.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 24 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 46 |
هیچ چیز نبود، جز دیکتاتوری وحشی، او که میخواست با سرنیزه، پرده از اندام عفاف براندازد. هر چند میدانست زنان این خاک، سپاهیان آموزش دیده در اصالت فاطمه اند و مردان را قامت غیرت فرونریخته است و تبر ابراهیم، هنوز هم سبز میدرخشد، وطن را به سود خنده های نامتناهی شیطان فروخت و آزادی را در «نماد مسلمانی» هم محکوم کرد.
بانوی ایران، تا آن زمان پشت پرچین حجب و حیا، دامان پاک خود را گسترانیده بود تا گل های خوش آب و رنگی که سر به زانویش نهاده بودند، با لالایی هر قصهی آسمانی بیارامند.
اما، چشم هایی که پشت حریر نقاب، اعتماد خود را از زاویهی نورانی تری مینگریست، دانست که باید تحمیل عریانی را گریه کند و گیسوانی که در امنیت حریم حجاب، بافتههای محبوبیت و لطافت بود، باید در کوچه بازار هر نگاه آلوده رها میشد.
و اینک زنان ایرانی که همواره از چشمهی حیا آب مینوشیدند و چادر عفت بر سر میکردند باید در برابر تیرهای زهرآلود نگاه نامحرمان، بدون حجاب ظاهر شوند و چه سخت است تصور مرواریدی صدف!
دژخیم، پا در پوتین ابلهانه ترین تفکرات تجددگرایی، بر جادههای شرافت ایران زمین گام بر میداشت تا چشم های خودبین استعمار را به روی شرف خود ساختهی ایرانی بدراند، تا لکهدار کند دامان عفت ایرانی را و به خاک بکشاند عصمت عفاف را.
اما تاریخ به یاد میآورد استقامت ایرانی را، ایستادگی غیرت را! تاریخ میبالد به سرزمین زنان عفیف؛ زنانی که سیاهی چادرهایشان با خون عفتشان آمیخت و حجابشان حفظ ماند تا پیش دردانهی رسول اکرم (ص)، فاطمهی زهرا (س) روسپید شوند.
ای زن، به تو از فاطمه این گونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوهگری و خودنمایی نپردازد.
در جامعهای که زن را نه با معیارهای انسانی، بلکه با معیارهای زنانگی میسنجند، زن در حکم یک کالاست و با او مانند یک کالا رفتار میشود. شگفت است که هر گاه از پوشش و سادگی اسلامی به میان میآید، مخالفان که غالباً یا شیفتگان ناآگاه غربند، یا پادوهای مزدور سرمایه داری مصرفی، زبان به سخنسرایی می گشایند که شما میخواهید زن را از حضور فعال در جامعه محروم کنید و او در خانه محبوس سازید و شما شخصیت زن را جدی نگرفته و نیمی از جمعیت کشور را از صحنهی کار اجتماعی بیرون رانده اید. [1]
در پاسخ باید گفت اتفاقاً چون در تفکر اسلامی زن باید به عنوان یک انسان به صورتی بسیار جدی وارد اجتماع شود، لازم است دست از تجمل و خودنمایی بردارد.
لازمهی اجتماعی بودن این است که فرد کمتر به خود بپردازد و خود را هم چون قطرهای در دریای جامعه غرق کند.
آری؛ حجاب در حقیقت طهارت باطنی و اقتدار معنوی زن است که در قالب لباس و چادری ساده تجلی میکند، تا از چشم هوس بازان و نامحرمان به دور باشد. همانگونه که گنج گران قیمت را در زیر خاک پنهان میکنند تا نصیب رهزنان نشود، زن نیز باید گنجینهی نهاد خویش را در کمال سادگی ارائه دهد و طهارت و تقوای باطنی را که مایهی باروری درخت خانواده است برای همسر و فرزندان خود در پوشش خاکی ساده یعنی «حجاب» حفظ نماید. حجاب زن اگر چه تأکید شریعت است اما در روان شناسی عام امروزی مورد توجه همهی جوامع میباشد؛ یعنی همگان اعتراف دارند که حجاب برای سلامت هم مرد و هم زن ضروری است؛ به ویژه تنها راه برون رفت از ناامنی های اخلاقی و اجتماعی زنان را رویکردی دوباره به حجاب میدانند.
این جاست که وجود زنانی چون حضرت زهرا (س) و زینب کبری و حضرت مریم ، در فرهنگ جوامع بشری، به عنوان الگوی پاکی طهارت، غیرت و شجاعت، حضوری دوباره مییابند.
جهان محتاج روی پاک زهراست دل هر پاک، سینه چاک زهراست
زنی که قدر گنج خویش داند کلید گنج او در خاک زهراست
بنابراین، حجاب، ایمنی بخش زنان و سلاح تیز میدان علیه دشمنان، خیمهی طهارت و پاکیها برای تربیت فرزندان صالح و با ایمان ، استحکام پیوند خانوادگی، استواری اجتماع و مایهی آرامش روح و روان میباشد.[2]
گل عفاف، در بوستان حجاب میروید و حجاب قلعهای برای پاسداری از «گوهر عفاف» است.
هدف کلی :
بررسی عوامل مؤر در رعایت حجاب دانش آموزان دختر
مدارس راهنمایی تحصیلی شهرستان یزد
پیشینة تحقیق
الف – مطالعه تحقیقات انجام شده در زمینه حجاب دانش آموزان مدارس:
در زمینه بررسی وضعیت حجاب دانش آموزان مدارس دخترانه تاکنون میتوان به تحقیقی که توسط دفتر مشاوره و تحقیق وزارت آموزش و پرورش در سال 1370 تحت عنوان “بررسی علل گرایش یا عدم گرایش به حجاب در میان دختران شهر تهران” در مناطق ششگانه 5، 4، 11، 14 ، 18 انجام شده است اشاره نمود.
نمونه مورد بررسی این تحقیق شامل 537 نفر دانش آموز دختر مقطع راهنمائی و متوسطه میباشد که از این تعداد با توجه به ملاکهای انتخاب شده 145 نفر حذف و در مجموع تعداد پرسشنامه های قابل بررسی به 392 مورد رسید از این تعداد 186 پرسشنامه توسط دانش آموزان دختر مقطع راهنمایی و 206 مورد توسط دانش آموزان مقطع متوسطه تکمیل شده و جهت تجزیه و تحلیل نتایج بدست آمده از این تحقیق از روش آمار توصیفی استفاده گردیده است.
نتایج حاصله از این تحقیق نشان میدهد که :
اکثریت دانش آموزان گرایش به رعایت حجاب دارند. اما علت عدم رعایت کامل حجاب میتواند ناشی از عواملی چون عدم آگاهی نسبت به حدود شرعی عکس العمل در مقابل فشارهای موجود در سطح جامعه در زمینه حجاب، الگو های نامناسب در جامعه و نیازهایی چون توجه و ... میباشد و همچنین گرایش به حجاب در بین دانش آموزان مقطع راهنمایی بیش از دانش آموزان مقطع دبیرستانی است.
در این تحقیق میزان تحصیلات پدران دانش آموزانی که دارای گرایش به حجاب هستند بیشتر در حد زیر دیپلم بوده اما تحصیلات پدران دانش آموزانی که عدم گرایش به حجاب نشان می دهند در حد دیپلم و فوق دیپلم میباشد و میزان تحصیلات مادران دانش آموزانی که دارای گرایش به حجاب هستند در حد خواندن و نوشتن بوده اما تحصیلات مادران دانش آموزانی که عدم گرایش به حجاب نشان میدهند در حد دیپلم و فوق دیپلم میباشد.
بیشترین مخالفت دانش آموزانی که گرایش به حجاب ندارند مربوط است به چادر و معتقدند که چادر دست و پاگیر است در این مورد 7/44% دانش آموزان موافق با حجاب نیز نظر موافق داده اند ولی اکثر دانش آموزان موافق و مخالف حجاب، مخالف آن هستند که چادر سر کردن نوعی توهین به شخصیت زن است.
نوع خانواده و اقوام در نحوه پوشش دانش آموزان بسیار موثر است به خصوص دانش آموزانی که در مقطع راهنمایی تحصیل می کنند و از نظر نوع محل مسکونی خانوادهها ملاحظه می گردد که درصد بیشتری از خانواده هایی که دانش آموزان آنها عدم گرایش به حجاب دارند در منازل آپارتمانی زندگی می کنند یکی از عوامل مهم زدگی دانش آموزان از حجاب رفتار نامناسب افراد باحجاب است و برخورد تحقیرآمیز یا احترام آمیز مردم جامعه با زنان باحجاب و بدحجاب در گرایش یا عدم گرایش دانش آموزان به حجاب موثر است.
دانش آموزان موافق حجاب حدود 40% بیشتر از دانش آموزان مخالف حجاب بر این عقیدهاند که حجاب لازم است چون فرمان خدا و پیشوایان دین است و موجب خوشبختی انسان در آخرت است همچنین اکثر دانش آموزان حجاب و رعایت آنرا به دلیل آنکه فرمان خداوند میباشد پذیرفته اند و کمتر نسبت به علل فرهنگی یا سیاسی آن آگاهی دارند و حتی گرایش نشان میدهند پیروی از مد یکی از عوامل مؤثر در گرایش دانش آموزان به بدحجابی است و احساس زیبائی در انتخاب یا عدم انتخاب از نظر دانش آموزان مهم است.
هر چه سن دانش آموزان موافق حجاب بیشتر شده در عقیده خود راسخ تر شده اند و بر عکس دانش آموزان مخالف حجاب هر چه سنشان بیشتر شده تزلزل بیشتری در عقاید نشان میدهند.
بنابراین با توجه به مقایسه نتایج به دست آمده از این تحقیق و تحقیقی که در تیرماه 73 بر روی 300 نفر از دانش آموزان دختر پایة اول، دوم، سوم و چهارم دبیرستانهای دخترانه شهرستان یزد انجام شد میتوان نتیجه گرفت که در هر دو تحقیق عواملی چون وضعیت مطلوب ظاهری دانش آموزان، میزان تحصیلات در حد عادی مادران، عدم پیروی از مد و مدگرائی ، برخورد مناسب اطرافیان با افراد با حجاب و بدحجاب، برخورد منطقی و برنامه ریزی صحیح مسئولین مدرسه در اجرای امر حجاب افزایش شناخت دانش آموزان نسبت به دلایل رعایت و میزان رعایت حجاب افراد خانواده در رعایت حجاب دانش آموزان مؤثر می باشد.
در مورد تفاوتهای این دو تحقیق میتوان اظهار داشت که در این تحقیق میزان تحصیلات پدر عاملی مؤثر در رعایت حجاب فرزندان بوده در حالیکه در تحقیق حاضر این عامل تأثیر چندانی در رعایت حجاب نداشته است و همچنین تفاوت دیگری که مشاهده میگردد مربوط به نظرات دانش آموزان در مورد مناسبترین نوع پوشش برای زنان در جامعه میباشد که در این تحقیق اکثراً معتقد به پوشش مانتو و شلوار و مقنعه بوده در حالیکه در تحقیق حاضر اکثراً هر دو پوشش چادر مانتو شلوار و مقنعه را مناسب میدانند.
بررسی حجاب از دیدگاه اسلام
پیش از این که استنباط خود را در این باره ذکر کنیم، لازم است یک نکته را یادآوری میکنیم، آن نکته این است که معنای «لغوی» حجاب که در عصر ما این کلمه برای پوشش زن معروف شده است، چیست؟
کلمهی «حجاب» هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب. بیشتر استعمالش به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می دهد که پرده وسیلهی پوشش است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوششی حجاب نیست، آن پوششی حجاب نامیده می شود که از طریق پشت پرده واقع شدن، صورت گیرد. در قرآن کریم در داستان سلیمان غروب خورشید را این طور توصیف می کند: حتی توارت بالحجاب؛ یعنی تا آن وقتی که خورشید در پشت پرده مخفی شد. پردهی حاجز میان قلب و شکم را حجاب می نامند.
در دستوری که حضرت علی (ع) به مالک اشتر نوشته است، میفرماید : «در میان مردم باش، کمتر خود را درون خانه پنهان کن، حاجب و دربان تو را از مردم جدا نکند، بلکه خودت را در معرض ملاقات و تماس مردم قرار بده تا ضعیفان و بیچارگان بتوانند نیازمندیها و شکایات خود را به گوش تو برسانند و تو نیز از جریان امور بی اطلاع نمانی».[3]
ابن خلدون در مقدمهی خویش فصلی دارد تحت عنوان :
«فی الحجاب کیف یقع فی الدول و انه یعظم عندالهرم» ، در این فصل بیان می کند که حکومت ها در بدو تشکیل میان خود و مردم حائل و فاصله ای قرار نمی دهند ولی تدریجاً حائل و پرده ی میان حاکم و مردم ضخیم تر میشود تا بالاخره عواقب ناگواری به وجود میآورد.
ابن خلدون کلمهی حجاب را به معنی پرده و حائل نه «پوشش » به کار برده است. استعمال کلمهی حجاب در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است، در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمهی «ستر» که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقها چه در کتاب الصلاه و چه در کتاب النکاح که معترض این مطلب شده اند کلمهی ستر را به کار برده اند نه کلمهی حجاب را.
بهتر این بود که این کلمه عوض نمی شد و ما همیشه کلمه ی پوشش را به کار میبردیم زیرا چنان چه گفتیم معنی شایع لغت «حجاب» پرده است و اگر در مورد پوشش به کار برده می شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همین امر موجب شده است که عدهی زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده باشد و بیرون نرود.
وظیفهی پوشش که اسلام برای زنان مقرر کرده است به این معنی نیست که از خانه بیرون نروند. زندانی و حبس کردن زن در اسلام مطرح نیست. در برخی از کشورهای قدیم مثل ایران قدیم و هند چنین چیزهایی وجود داشته است ولی در اسلام وجود ندارد. پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوهگری و خودنمایی نپردازد.
آیات مربوطه همین معنی را تکرار می کند و فتوای فقها هم مزید و مؤید همین مطلب است و ما حدود این پوشش را با استفاده از قرآن و منابع سنت ذکر خواهیم کرد. در آیات مربوطه «لغت حجاب » به کار نگرفته است. آیاتی که در این باره هست چه در سورهی نور و چه در سورهی احزاب حدود پوشش و تماس های زن و مرد را ذکر کرده است، بدون آن که کلمهی حجاب به کار رفته باشد. آیه ای که در آن کلمه «حجاب » به کار رفته مربوط است به زنان پیامبر که در قرآن کریم دربارهی آنها دستورات خاصی وارد شده است.
اولین آیه خطاب به زنان پیامبر با این جمله آغاز میشود : «شما با سایر زنان فرق دارید»؛ اسلام عنایت خاصی داشته است که زنان پیغمبر چه در زمان حیات آن حضرت و چه از وفات ایشان در خانه های خود بمانند و در این جهت بیشتر منظورهای اجتماعی و سیاسی در کار بوده است. قرآن صریحاً میگوید: «در خانه های خود بمانید» اسلام میخواسته است «امهات المؤمنین» که خواه ناخواه احترام زیادی در بین مسلمانان داشتهاند از احترام خود سوء استفاده نکنند و احیاناً ابزار استفاده عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند و چنانکه میدانیم یکی از آنها یعنی عایشه که از این دستور تخلف کرد ماجراهای سیاسی ناگواری برای جهان اسلام به وجود آورد. او همیشه اظهار تأسف می کرد و میگفت دوست داشتم فرزندان زیادی از پیامبر داشتم و می مردند اما به چنین ماجرایی دست نمیزدم.
سرّ این که زنان پیامبر ممنوع شدند از این که بعد از آن حضرت با شخص دیگری ازدواج کنند همین است؛ یعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده میکرد و ماجراها میآفرید بنابراین اگر دربارهی زنان پیامبر دستور اکیدتر و شدیدتری وجود داشته باشد بدین جهت است.
به هر حال آیهای که در آن آیه کلمهی «حجاب» به کار رفته آیه 52 سورة احزاب است که میفرماید : «اگر از آن متاع و کالای مورد نیازی مطالبه می کنید از پشت پرده از آنها بخواهید».
در اصطلاح تاریخ و حدیث اسلامی هر جا نام «آیه حجاب» آمده است مثلاً گفته شده قبل از نزول آیه حجاب چنان بود و بعد از نزول آیه حجاب چنین شد، مقصود آیه این است که مربوط به زنان پیامبر است.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 12 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 21 |
1-1. اصل معاد و جایگاه آن در معارف اسلامی
1-2. ایمان به معاد و اثرات آن
1-3. اقرار به معاد
2- ماهیت مرگ و خواب
3- برزخ از دیدگاه کتاب و سنت
برزخ از نظر فرهنگ ها
برزخ از نظر عقل و وحی
برزخ از نظر مصریان
4- شفاعت
مفهوم شفاعت
نفی شفاعت باطل و اثبات شفاعت حق
منابع
رستاخیز از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه مؤلف: محمد طاهریان
معاد در نگاه عقل و دین مؤلف: محمدباقر شریعتی سبزواری
معاد شناسی مؤلف: آیت الله جعفری سبحانی
مقدمه و ترجمه دکتر علی شریعتی
اصل معاد و جایگاه آن در معارف اسلامی:
یکی از اصول اعتقادی دین اسلام، اصل معاد است. بنابراین اصل، همه انسان هایی که در این عالم به دنیا امده و رفته اند و از این پس می آیند و مدتی زندگی می کنند و میروند، همه و همه در جهان دیگری زنده شده و در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند و به پاداش یا کیفر اعمال خود می رسند: یا به بهشت می روند و یا روانه دوزخ خواهند شد و در هر حال از یک حیات ابدی برخوردارند.
ایمان به این اصل شرط مسلمانی است و اگر کسی این ایمان را از کف بدهد و عالم آخرت را انکار کند از زمره مسلمانان بیرون است.
همگی پیامبران الهی- از آدم تا خاتم- پس از اصل توحید، اصل معاد را بیان می کرده مردم را به ایمان و اعتقاد به حیات اخروی می خواندند.
ایمان به معاد و اثرات آن:
هرگونه اعتقاد و برداشتی، خواه ناخواه در رفتار انسان مؤثر است. چنانچه اعتقاد درست باشد اثرات آن سازنده وگرنه واکنش های منفی در رفتار آدمی خواهد داشت.
ایمان همان باور قلبی و درونی است و در صورتی که برخاسته از علم و آگاهی باشد، می تواند اثرات شگرفی بر رفتار فرد و جامعه بگذارد. بنابراین وهم به معاد یا شک به معاد بلکه ظن و علم به معاد، در صورتی که همراه با ایمان نباشد، نمی تواند منشأ تحول در انسان گردد.
ولی چنانچه انسانی در راستای رسیدن به حقیقت و ایمان به معاد، گام برمی دارد و در حال تحقیق نسبت به این مقوله است، و به مطالعه در وجود خود و طبیعت و تاریخ میپردازد، و در این سیر مطالعاتی، گاهی به مرحله ای می رسد که «احتمال معاد» را میدهد و گاهی «ظن و گمان» نسبت به آن واقعیت پیدا می کند و در چنین حالتی است که چه بسا گمان به معاد نیز کارساز باشد؛ و شاید آیات شریفه قرآن که ظن به معاد را موجب نجات برخی و عدم ظن به معاد را درباره دوزخی شدن گروهی دیگر، مطرح نموده است. اشاره به همین حقیقت باشد، آنجا که فرمود:
الا یظن اولئک انهم مبعوثون. (سوره المطففین، آیه4)
آیا کم فروشان گمان ندارند قیامتی هست؟
و هنگامی که نامه عمل نیکان از جانب راست به آنها داده می شود راز آن را چنین بازگو می نمایند که:
انی ظننت انی ملاق حسابیه. (سوره الحاقه، آیه20)
من چنین می پنداشتم که روز حسابی که دارم را در کارنامه ام خواهم دید.
و علت ناموفق بودن آنها که نامه عملشان از جانب چپ یا از پشت سر به آنها داده میشود، عدم ظن به معاد معرفی کرده است. آنجا که می فرماید:
و اما من اوتی کتابه وراء ظهره فسوف یدعوا … انه ظن ان لن یحور
(سوره الانشقاق. آیات 10-14)
و اما ان کسی که طومار اعمالش را به پشت سر بیاویزد... (به علت این است که) تصور می کرد که هرگز به قالب تن باز نخواهد گشت.
اقرار به معاد:
اقرار به معاد، هنگامی است که ایمان به معاد در رفتار انسان مشهود باشد جایگاه ایمان به معاد در درون مؤمن به آن تثبیت شده باشد به طوری که قیامت و جریانات آن از نعمت و نقمت توجه انسان را به خود جلب نموده باشد و شب و روز او تحت تأثیر اعتقاد عمیق به معاد قرار گرفته باشد، آنگونه که علی (ع) در خطبه متقین توصیف آنها را نموده است:
اما شب هنگام، راست برپایند و قرآن را جزء به جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند و با خواندن آن اندوهبارند و در آن خواندن داروی درد خود را به دست می آورند و اگربه آیه ای گذشتند که تشویقی در آن است به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویی دیده هاشان به آن نگران است و اگر آیه ای را خواندند که در ان بیم دانی است، گوش دل های خویش را بدان نهند. با رکوع پشت های خود را خمانیده اند و با سجود پیشانی و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده، از خدا می خواهند گردن هاشان را بگشایند و از آتش رهاشان نماید.
و اما در روز دانشمندانند خویشتندار، نیکوکارانند پرهیزگار، ترس آنانرا چون تیر پیراسته، تراشیده کرده است و نزار چون کسی به آنها بنگرد، پندارد بیمارند، اما آنان را بیماری نیست و گوید خردهاشان آشفته است اما آن پریشانی را سبب دیگری است.
(خطبه 193، نهج البلاغه، ترجمه شهیدی)
در تعالیم عالیه اسلام و منابع سرشارش، آموزش هایی همانند تأکید بر نوشتن وصیت نامه، تهیه کفن، به زیارت مردگان رفتن به چشم می خورد که با به کار بستن آنها، اقرار به مرگ در وجود انسان تحقق می یابد و اینک روایاتی در این باب:
قال علی (ع):
امی قلبک بالموعظه و امتد بالزهاده و قوه بالیقین و نوره بالحکمه و ذللـه بذکر الموت و قرره بالفنا… ( نامه31، نهج البلاغه، صبحی صالحی)
دلت را به اندرز زنده بدار و به پارسایی بمیران و به یقین نیروبخش و به حکمت روشن گردان و با یاد مرگش خوار ساز و به اقرار نیست شدن وادار ساز.
قال الصادق(ع):
اذا اعد الرجل کفنه فمومأ جور کلما نظر الیه. (وسائل الشیعه، جلد2، ص755)
هنگامی که انسان کفنش را آماده سازد هرگاه به آن نگاه کند پیش خدا مأجور است.
قال علی (ع):
زوروا موتاکم فانهم یفرحون بزیارتکم و فی حدیث آخر قال رسول الله (ص) فان لکم غیر عبره. (وسائل الشیعه، جلد2، صفحه878)
به زیارت مردگان خود بروید زیرا زیارت اهل قبور مایه خوشحالی آنها و عبرت شماست.
ماهیت مرگ و خواب:
در این که حادثه ای به نام مرگ انسان را به ناچار درمی یابد جای تردید نیست و همگان به این واقعیت اذعان داشته و وجود هستی آن را پذیرفته اند ولی این پرسش همواره برای انسان ها و مکتب ما مطرح بوده و هست که: مرگ چیست؟
مادیین و کافه ان آن را- نیستی مطلق و حس مذهبان آن را- نیستی نسبی دانسته اند.
قرآن کریم و معصومین (ع) ضمن مردود دانستن نظریات مزبور از ماهیت و چیستی مرگ، پرده برداشته و آن را «توفی» معرفی نموده اند. توفی در لغت به معنای اخذ شیء به طور تمام و کمال است. هرگاه کسی چیزی را به تمام و کمال و بدون هیچ کم و کاستی دریافت کند، در زبان عربی کلمه توفی به کار برده می شود.
از آیاتی که از مرگ به توفی یاد کرده، استنباط می شود که از نظر قرآن، مرگ تحویل گرفتن است، یعنی انسان هنگام مرگ به تمام شخصیت و واقعیتش در اختیار مأموران الهی قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. از این گونه آیات سه نکته به دست می آید:
1- مرگ نیستی و نابودی نیست بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر است و حیات انسان بعد از مرگ به گونه ای دیگر ادامه می یابد.
2- آنچه شخصیت واقعی انسان را تشکیل داده «من» واقعی او محسوب می شود، بدن و توابع آن نیست. زیرا بدن و اعضای آن، هنگام مرگ به جایی تحویل نمی شوند و مأموران الهی آنها را نمی ستانند، بلکه در همین جهان می مانند و به تدریج منهدم میگردند.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 38 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 54 |
مقدمه: توحید و یکتایى خداوند متعال یکى از اصول اعتقادى اسلام و همه ادیان ابراهیمى است. در قرآن کریم در آیات زیادى به این مسئله اشاره و بر آن استدلال شده است: از جمله آیات 163 و 164 سوره بقره است که براى آشنایى بیشتر با مطالب نورانى این دو آیه شریفه تفسیر آنها را از کتاب ارزشمند تفسیر المیزان اثر علامه طباطبایى (ره) تقدیم مىداریم. و الهکم اله واحد لا اله الا الله هو الرحمن الرحیم ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار...
به درستى در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز و کشتىها که در دریا بسود مردم در جریانند و در آنچه که خدا ازآسمان نازل میکند یعنى آن آبى که با آن زمین را بعد از مردگیش زنده میسازد و از هر نوع جنبنده در آن منتشرمیکند و گرداندن بادها و ابرهائیکه میان آسمان و زمین مسخرند آیات و دلیلهائى است براى مردمى که تعقل کنند(164).
و بعضى از مردم کسانى هستند که بجاى خدا شریکها میگیرند و آنها را مانند خدا دوست میدارند وکسانیکه بخدا ایمان آوردهاند نسبت باو محبتشدید دارند، و اگر ستمکاران در همین دنیا آن حالتخود را کهدر قیامت هنگام دیدن
این آیات که مسئله توحید را خاطر نشان میکند، همه در یک سیاق و در یک نظم قرار دارند، و بر مسئله نامبرده اقامه برهان نموده، شرک و سرانجام امر آن را بیان مىکند.
(و الهکم اله واحد)، در سابق در تفسیر بسم الله در اول کتاب، تفسیر سوره حمد معناى کلمه(اله)گذشت، (معنى"واحد" در"اله واحد")و اما معناى کلمه(واحد)، باید دانست که مفهوم وحدت از مفاهیم بدیهى است که درتصور آن هیچ حاجت بان نیست که کسى آنرا برایمان معنا کند و بفهماند که وحدت یعنى چهچیزى که هست موارد استعمال آن مختلف است، چه بسا چیزى را بخاطر یکى از اوصافشواحد بدانند، و مثلا بگویند مردى واحد، عالمى واحد، شاعرى واحد، که مىفهماند صفتمردانگى و علم و شعر که در او استشرکت و کثرت نمىپذیرد و درست هم هست، چونرجولیتى که در زید است قابل قسمت میان او و غیر او نیست، بخلاف رجولیتى که در زید و عمرواست - که دو مردند - و دو رجولیت دارند و مفهوم رجولیت در بین آن دو تقسیم شده و کثرتپذیرفته است.
پس زید از این جهت - یعنى از جهت داشتن صفتى بنام رجولیت - موجودى است واحدکه قابل کثرت نیست، هر چند که از جهت این صفت و صفات دیگرش مثلا علمش و قدرتش وحیاتش، و امثال آن واحد نباشد، بلکه کثرت داشته باشد.
(بیان فرق اجمالى بین دو کلمه"احد"و"واحد")ولى این جریان در خداى سبحان وضع دیگرى بخود مىگیرد، میگوئیم خدا واحد است، بخاطر اینکه صفتى که در اوست - مثلا الوهیتش - صفتى است که احدى با او در آن صفتشریک نیست و باز مىگوئیم: خدا واحد است چون علم و قدرت و حیات دارد، و خلاصه بخاطرداشتن چند صفت وحدتش مبدل به کثرت نمىشود، براى اینکه علم او چون علوم دیگران وقدرتش و حیاتش چون قدرت و حیات دیگران نیست، و علم و قدرت و حیات و سایر صفاتش اورا متکثر نمىکند، تکثرى که در صفات او هست تنها تکثر مفهومى است و گر نه علم و قدرت وحیاتش یکى است، آنهم ذات او است، هیچیک از آنها غیر دیگرى نیست، بلکه او عالم استبقدرتش و قادر است بحیاتش، وحى است به علمش، بخلاف دیگران که اگر قادرند به قدرتشانقادرند و اگر عالم هستند، به علمشان عالم هستند، خلاصه صفاتشان هم مفهوما مختلف است وهم عینا.
و چه بسا میشود که چیزى از ناحیه ذاتش متصف به وحدت شود، یعنى ذاتش، ذاتى باشد کههیچ تکثرى در آن نباشد و بالذات تجزیه را در ذاتش نپذیرد، یعنى نه جزء جزء بشود؟و نه ذات واسم و نه ذات و صفت و همچنین جزئى نداشته باشد، اینگونه وحدت همانست که کلمه(احد)رادر آن استعمال مىکنند و میگویند خدایتعالى احدى الذات است و در این استعمال حتما بایدبه کلمه ذات و مثل آن اضافه شود مگر آنکه در سیاق نفى و یا نهى قرار گیرد که در آنصورت دیگرلازم نیست اضافه شود.
مثل اینکه بگوئیم: (ما جائنى احد)، یعنى احدى نزد من نیامد که در اینصورت اصل ذات رانفى کردهایم، یعنى فهماندهایم: هیچکس نزد من نیامد، نه واحد و نه کثیر براى اینکه وحدت، درذات اعتبار شده بود نه در وصفى از اوصاف ذات، بله اگر وحدت در وصف اعتبار شود مثل اینکهبگوئیم:
(ما جائنى واحد)، یعنى یکنفر که داراى وصف وحدت است نزد من نیامد، در اینصورتاگر دو نفر یا بیشتر نزد من آمده باشد، دروغ نگفتهایم، چون آنچه را نفى کردیم وصف یک نفرىبود، خواستیم بگوئیم یک مرد با قید یک نفرى نزد من نیامد و این منافات ندارد با اینکه چند مردنزد من آمده باشند، فعلا همین فرق اجمالى میان دو کلمه احد و واحد را در نظر داشته باش تاانشاء الله تعالى شرح مفصل آن در تفسیر سوره: (قل هو الله احد) (1) بیاید.
و سخن کوتاه آنکه جمله: (الهکم اله واحد)، با همه کوتاهیش مىفهماند: که الوهیتمختص و منحصر به خدایتعالى است و وحدت او وحدتى مخصوص است، وحدتى است که لایقساحت قدس اوست، چون کلمه وحدت بر حسب آنچه مخاطبین به خطاب(اله شما)از آنمىفهمند، بر بیش از وحدت عامهاى که قابل انطباق بر انواع مختلف است، دلالت نمىکند و اینقسم وحدت لایق به ساحت قدس ربوبى نیست، (به بیانى سادهتر اینکه چند قسم وحدت داریم).
(اقسام وحدت و نکتهاى که در جمله"الهکم اله واحد"هست)1 - وحدت عددى که در مقابل عدد دو و سه الخ است.
2 - وحدت نوعى که میگوئیم: انسان ایرانى و هندى از نوع واحدند.
3 - وحدت جنسى که میگوئیم: انسان و حیوان از یک جنسند(مترجم).
در چنین زمینهاى اگر قرآن کریم بفرماید(معبود شما واحد است)، ذهن شنونده به آنوحدتى متوجه میشود که کلمه(واحد)در نظرش به آن معنا است، به همین جهت اگر فرموده بود(الله اله واحد، الله اله واحد است)توحید را نمىرسانید، براى اینکه در نظر مشرکین هم الله الهواحد است، همچنانکه یک یک آلهه آنان اله واحدند، چون هیچ الهى دو اله نیست، هر یک براىخود و در مقابل خدا اله واحدند.
و همچنین اگر فرموده بود(و الهکم واحد، اله شما واحد است)، باز آنطور که باید، نص وصریح در توحید نبود، براى اینکه ممکن بود گمان شنونده متوجه وحدت نوعیه شود، یعنى متوجهاین شود که الهها همه یکى هستند، چون همه یک نوعند و نوعیت الوهیت در همه هست، نظیر اینکهدر تعداد انواع حیوانات میگوئیم اسب یکنوع و قاطر یکنوع و چه و چه یکنوع است، با اینکه هریک از نامبردهها داراى هزاران فرد است.
لکن وقتى فرمود: (و الهکم اله واحد)و معناى اله واحد را - که در مقابل دو اله و چند الهاست - بر کلمه(الهکم)اثبات کرد، آنوقت عبارت صریح در توحید میشود، یعنى الوهیت رامنحصر در یکى از آلههاى که مشرکین معتقد بودند کرده و آن الله تعالى است.
(لا اله الا هو)، این جمله نص و صراحت جمله قبلى را تاکید مىکند و تمامى توهمها وتاویلهائى که ممکن است در باره عبارت قبلى به ذهن آید، بر طرف میسازد.
و اما معناى مفردات این جمله - کلمه(لا)در این جمله نفى جنس مىکند و لاى نفى جنساسم و خبر لازم دارد، و چون مراد به(اله)هر چیزى است که واقعا و حقیقتا کلمه(اله)بر آنصادق باشد، به همین جهت صحیح است بگوئیم خبر(لا)که در جمله حذف شده که کلمه(موجود)و یا هر کلمهاى است که به عربى معناى موجود را بدهد، مانند(کائن)و امثال آن، و تقدیرجمله این است که(لا اله بالحقیقة و الحق بموجود الا الله، یعنى اله حقیقى و معبودى به حقموجود نیست به غیر از الله)، و چون ضمیرى که به لفظ جلاله(الله)بر مىگردد همیشه در قرآنکریم ضمیر رفع است نه نصب یعنى هیچ نفرموده(لا اله الا ایاه)("الا"در"لا اله الا هو"براى استثناء نیست)از اینجا مىفهمیم در کلمه(الا)الاى استثناء نیست، چون اگر استثناء بود، باید مىفرمود: (لا اله الا ایاه)نه(لا اله الا هو)، بلکهوصفى است به معناى کلمه(غیر)و معنایش این است که هیچ اله به غیر الله موجود نیست.
پس تا اینجا این معنا روشن شد که جمله مورد بحثیعنى جمله(لا اله الا هو)الخ در سیاقنفى الوهیت غیر خداست، یعنى نفى الوهیت آن آلهه موهومى که مشرکین خیال مىکردند الههستند، نه سیاق نفى غیر خدا و اثبات وجود خداى سبحان که بسیارى از مفسرین پنداشتهاند.
شاهدش هم این است که مقام، مقامى است که تنها احتیاج دارد خدایان دیگر نفى شود، تادر نتیجه الوهیت منحصر در یکى از خدایان مشرکین یعنى در الله تعالى گردد، و هیچ احتیاجى بهاثبات الوهیتخدا و بعد نفى الوهیت آلهه ندارد.
علاوه بر اینکه قرآن کریم اصل وجود خدایتعالى را بدیهى میداند یعنى عقل براى پذیرفتنوجود خداى تعالى احتیاجى به برهان نمىبیند و هر جا از خدا صحبت کرده، عنایتش همه در ایناست که صفات او را از قبیل وحدت و یگانگى و خالق بودن و علم و قدرت و صفات دیگر او رااثبات کند.
و اى بسا بعضى به تقدیر گرفتن لفظ(موجود)و هر چه که به معناى آن باشد، اشکال کنند، که این تقدیر تنها مىرساند که غیر خدا اله دیگرى فعلا موجود نیست و اثبات نمیکند که اصلاممکن نیست اله دیگر وجود داشته باشد، در حالیکه مطلوب نفى امکان آن است.
و آنوقت بعضى دیگر در جواب آن گفته باشند: درست است که تقدیر گرفتن(موجود)تنهامىرساند که خدائى دیگر موجود نیست ولى اینکه گفتى امکان وجود آنرا نفى نمیکند، صحیحنیست براى اینکه خدائى که ممکن باشد بعدها موجود شود، او خود ممکن الوجود است و آنخدائى نخواهد بود که وجود تمامى موجودات و همه شئون آنها بالفعل منتهى به او و مستند باواست و بعضى دیگر جواب داده باشند: که بجاى لفظ موجود، کلمه(حق)را تقدیر مىگیریم، تامعنا چنین شود(هیچ معبود بحق غیر خدا نیست).
(الرحمن الرحیم)تفسیر و بحث پیرامون معناى این دو کلمه، در ذیل سوره فاتحه گذشت، تنها در اینجا میگوئیم: آوردن این دو اسم در اینجا معناى ربوبیت را تمام مىکند، مىفهماند که هرعطیه عمومى مظهر و مجلائى است از رحمت رحمانیه خدا و هر عطیه خصوصى، یعنى آنچه کهدر طریق هدایت و سعادت اخروى دخالت دارد، مجلاى رحمت رحیمیه او است.
(ان فى خلق السموات و الارض)الخ، سیاق این آیات همانطور که در ابتداى بیان آیات موردبحث گفتیم، دلالت دارد بر اینکه سیاق خصوص این آیه نیز همان سیاق آیه قبلى است، و این آیهپیرامون همان معنائى استدلال مىکند که آیه قبلى متضمن آن بود.
چون آیه سابق که مىفرمود: (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم)الخ، در حقیقتاگر شکافته شود، معنایش این میشد: که براى هر موجودى از این موجودات، الهى است و اله همه آنها یکى است و این اله یگانه و واحد، همان اله شما است و او رحمان است، چون رحمتىعمومى دارد و رحیم است، چون رحمتى خصوصى دارد و هر کسى را به سعادت نهائیش - کههمان سعادت آخرت است - سوق میدهد، پس اینها همه حقایقى هستند حقه.
و در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، تا آخر آنچه در آیه ذکر شده، آیاتىاست که بر این حقایق دلالت مىکند، البته براى مردمى دلالت دارد که تعقل کنند.
و اگر مراد باین آیه اقامه حجت بر اصل وجود اله براى انسانها و یا اله واحد براى انسانهابود، همه نامبردگان تنها یک آیت بودند که بر اصل وجود اله دلالت مىکردند، چون نامبردهها اینمعنا را افاده مىکند که نظامى در سراسر جهان برقرار است و تدبیرى بهم پیوسته دارد، و بر اینفرض، حق کلام این بود که در آیه قبلى بفرماید: (و الهکم واحد لا اله الا هو)الخ، و چون اینطورنفرموده، مىفهمیم سیاق آیه براى این است که بر حجتى دلالت کند که هم حجت بر وجود الهاست و هم حجت بر وحدت او است، باین معنا که نخست اثبات کند اله موجودات دیگر غیرانسان و نظام کبیرى که در آنهاستیکى است و سپس اثبات کند همان یک اله، اله انسان نیزهست.
(سه برهان، که آیه شریفه براى اثبات وجود خدا و توحید اقامه کرده است)و اجمال دلالت آیه بر مسئله توحید، این است که مىفرماید: این آسمانها که بر بالاى ماقرار گرفته و بر ما سایه افکنده، با همه بدایعى که در خلقت آنها است، و این زمین که ما را درآغوش گرفته و بر پشتخود سوار کرده، با همه عجائبى که در آن است، و با همه غرائبى که درتحولات و انقلابهاى آن از قبیل اختلاف شب و روز و جریان کشتىها در دریا و نازل شدنبارانها و وزیدن بادهاى گردنده و گردش ابرهاى تسخیر شده، همه امورى هستند فى نفسهنیازمند به صانعى که ایجادشان کند، پس براى هر یک از آنها الهى است، پدید آورنده، (اینصورت برهان اولى است)که آیه شریفه بر مسئله توحید اقامه کرده است.
برهان دیگر را از راه نظامى که در عالم است اقامه نموده و حاصلش این است این اجرامزمینى و آسمانى که از نظر حجم و کوچک و بزرگى و هم دورى و نزدیکى مختلفند، (و بطورى کهفحصهاى علمى بدست آورده کوچکترین حجم یکى از آنها. 00033، 000، 000، 000، 000، 000، 000، ٍ0سانتىمتر مکعب است)و بزرگترین آنها که حجمش میلیونها برابر حجم زمین است، کرهاى استکه قطرش تقریبا معادل 9000 میل است و فاصله میان دو ستاره و دو جرم آسمانى، قریب به سهملیون سال نورى است و سال نورى تقریبا برابر است با رقم زیر(365.24.60.60.300000کیلومتر)و خلاصه این ارقام دهشتآور را نیک بنگر، آنگاه خودت حکم خواهى کرد: که تا چهاندازه نظام این عالم، بدیع و شگفتآور است، عالمى که با همه وسعتش هر ناحیهاش در ناحیه دیگر اثر مىگذارد، و در آن دست اندازى مىکند و هر جزء آن در هر کجا که واقع شده باشد ازآثارى که سایر اجزاء در آن دارند متاثر میشود، جاذبه عمومیش یکدگر را بهم متصل مىکند، نورش و حرارتش همچنین، و با این تاثیر و تاثر سنتحرکت عمومى و زمان عمومى را به جریانمىاندازد.
و این نظام عمومى و دائم، و تحت قانونى ثابت است و حتى قانون نسبیت عمومى هم کهقوانین حرکت عمومى در عالم جسمانى را محکوم به دگرگونگى میداند، نمیتواند از اعترافباینکه خودش هم محکوم قانون دیگرى است، خوددارى کند، قانونى ثابت در تغییر و تحول(یعنىتغییر و تحول در آن قانون ثابت و دائمى میباشد).
و از سوى دیگر این حرکت و تحول عمومى، در هر جزء از اجزاء عالم بصورتى خاص بهخود دیده میشود، در بین کره آفتاب و سایر کراتى که جزء خانواده این منظومهاند، به یک صورتاست و هر چه پائینتر مىآید، دائرهاش تنگتر مىگردد، تا در زمین ما در دائرهاى تنگتر، نظامىدیگر به خود مىگیرد، حوادث خاص بدان و جرم ماه که باز مختص بدان است و شب و روز ووزش بادها و حرکت ابرها، و ریزش بارانها، در تحت آن نظام اداره میشود.
باز این دائره نسبت به موجوداتى که در زمین پدید مىآیند، تنگتر میشود و در آن دائرهمعادن و نباتات و حیوانات و سایر ترکیبات درست میشود، و باز این دائره در خصوص یکیک انواع نباتات، حیوانات، معادن و سایر ترکیبات تنگتر میشود، تا آنکه نوبت بعناصر غیرمرکب برسد و باز به ذرات و اجزاء ذرات و در آخر به آخرین جزئى که تاکنون علم بشر بداندستیافته برسد، یعنى به الکترون و پروتون که تازه در آن ذره کوچک، نظامى نظیر نظام درمنظومه شمسى مىبینیم، هستهاى در مرکز قرار دارد و اجرامى دیگر دور آن هسته مىگردند، آنچنانکه ستارگان بدور خورشید در مدار معین مىگردند، و در فلکى حساب شده، شنا مىکنند.
انسان در هر نقطه از نقاط این عالم بایستد و نظام هر یک از این عوالم را زیر نظر بگیرد، مىبیند که نظامى است دقیق و عجیب و داراى تحولات و دگرگونگىهائى مخصوص به خود، دگرگونگىهائى که اگر نبود، اصل آن عالم پاى بر جا نمىماند و از هم پاشیده میشد، دگرگونگىهائى که سنت الهیه با آن زنده میماند، سنتى که عجائبش تمام شدنى نیست، و پاى خردبه کرانهاش نمىرسد.
نظامى که در جریانش حتى به یک نقطه استثناء برنمیخوریم، و هیچ تصادفى هر چند بهندرت، در آن رخ نمیدهد، نظامى که نه تاکنون و نه هیچوقت، عقل بشر به کرانهاش نمىرسد ومراحلش را طى نمىکند.
گفتارى در معناى توحید از نظر قرآن
هیچ دانشمند متفکر و اهل بحثى که کارش غور و تعمق در مسائل کلى علمى است دراین تردید ندارد که مساله توحید از همه مسائل علمى دقیقتر و تصور و درک آن از همه دشوارتر وگره آن از همه پیچیدهتر است، چون این مساله در افقى قرار دارد که از افق سایر مسائل علمى ونیز از افق افکار نوع مردم بلندتر است، و از سنخ مسائل و قضایاى متداولى نیست که نفوسبتواند با آن انس گرفته و دلها به آن راه یابد، و معلوم است که چنین مسالهاى چه معرکهاى دردلها بپا خواهد کرد، و عقول و افکار براى درک آن سر از چه چیزهائى در خواهند آورد، چوناختلاف در نیروى جسمانى بواسطه اختلاف ساختمانهاى بدنى اعصاب فکرى را هم مختلفمىکند، و در نتیجه فهم و تعقل در مزاجهاى مختلف از نظر کندى و تیزى و خوبى و بدى واستقامت و کجى مختلف مىشود.
اینها همه مسلم است، و کسى را در آن تردید نیست، قرآن کریم هم در آیات چندى بهآن اشاره کرده، از آن جمله مىفرماید: "هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انمایتذکر اولوا الالباب" (1) و نیز مىفرماید: "فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوةالدنیا ذلک مبلغهم من العلم" (2) و نیز مىفرماید."فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهونحدیثا" (3) و نیز در ذیل آیه 75 همین سوره که از آیات مورد بحث است مىفرماید: "انظر کیفنبین لهم الایات ثم انظر انى یؤفکون" (4) .
و این اختلاف درکها و تفکرات در طرز تلقى و تفسیر یکتائى خدا از همه جا
............................................
(1)آیا برابرند آنان که میدانند با آنان که نمیدانند این را تنها صاحبان خرد مىفهمند و متذکرمیشوند.سوره الزمر آیه 9.
(2)پس روى بگردان از کسى که پشت کرد و روى گردانید از قرآن ما و جز زندگى مادى دنیا رانخواست آرى پایه معلومات انسان همین اندازه است.سوره نجم آیه 30.
(3)پس چه مىشود این مردم را که نمىفهمند و نزدیک هم نیستحدیثى را درک کنند.سوره نساءآیه 78.
(4)ببین چگونه بر ایشان آیات را بیان مىکنیم آنگاه ببین چگونه از شنیدن حق روى مىگردانند. سوره مائده آیه 75.
روشنتر دیده مىشود، چه در آنجاست که اختلاف و نوسان وسیع و عجیبى که افراد بشر دردرک و تعقل و کیفیت تفسیر و بیان مساله وجود خداى تعالى دارند بخوبى بچشم مىخورد، بااینکه همهشان در اصل وجود خدا متفقند، چون داراى فطرت انسانىاند، و این مساله هم ازالهامات مرموز و اشارات دقیق فطرت سرچشمه مىگیرد، و لذا مىبینیم که وجود این فطرت ازیک طرف، و برنخوردن به دین صحیح از طرف دیگر عدهاى از افراد انسان را بر آن داشته کهبراى اسکات و قانع ساختن فطرت خود بتهائى از چوب و سنگ و حتى از کشک و یا گلىکه با بول گوسفند درست کرده، آنها را شریک خدا بدانند و بپرستند، همانطورى که خدا رامىپرستند، و از آنها حاجت بخواهند همانطورى که از خدا مىخواهند، و در برابر آنها به خاکبیفتند همانطورى که در برابر خدا مىافتند، حتى به این هم اکتفا نکرده کار را به جائى برسانندکه در همان عالم خیال بتها را با خدا در انداخته و سرانجام بتها را بر خدا غلبه داده و درنتیجه براى همیشه روى به بتخانه نهاده و خدا را فراموش کنند، و بتها را بر خود و حوایجخودامارت و سرورى داده و خدا را معزول و از کار خدائى منفصل کنند، در حقیقت منتها درجهاىکه این عده توانستهاند در باره هستى خداوند فکر کنند این است که براى او وجودى قائل شوندنظیر وجودى که براى آلهه خود قائلند، آلههاى که خود بدستخود یا بدست امثال خود آنراساخته و پرداختهاند، و لذا مىبینیم که خدا را مانند یک یک بتها به وحدت عددیهاى که درواحد است و از آن اعداد ترکیب مىشود توصیف کردهاند.
قرآن هم در آیه زیر همین توصیف غلط آنها را حکایت کرده و مىفرماید: "و عجبوا انجائهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب.اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشىءعجاب" (1) چه از این طرز گفتارشان معلوم مىشود که دعوت قرآن را به توحید، دعوت به وحدتعددى تلقى کردهاند، همان وحدتى که در مقابل کثرت است، و گمان کردهاند اگر قرآنمىفرماید: "و الهکم اله واحد لا اله الا هو" (2) و یا مىفرماید: "هو الحى لا اله الا هو فادعوهمخلصین له الدین" (3) و یا آیات دیگرى که دعوتشان به این است که خدایان برون از حدتان را
............................................