فروشگاه فایل

فروش فایلهای دانشگاهی

فروشگاه فایل

فروش فایلهای دانشگاهی

پیدایش تصور ناسازگاری علم و دین

از بحران های خطرناک فکری و عقیدتی نسل جدید، تصور ناسازگاری دین و دانش است کارگزاران این اندیشه‌ی موهوم، مردم و بخصوص نسل جوان را با آب و تاب فراوان به کنار گذاشتن اعتقادات و آداب دینی و بی اعتنایی و بی بند و باری نسبت به مسائل مذهبی فرا خوانند و چنین می پندارند که وقتی جامعه می تواند در دانش و تمدن پیشرفت کند که دست از عقاید دینی برداشته و مبانی م
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 12 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 23
پیدایش تصور ناسازگاری علم و دین

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

فهرست مطالب

عنوان

صفحه

مقدمه................................

پیدایش تصور ناسازگاری علم و دین...... 1

معنای علم و دین...................... 1

تقسیم دورانهای جامعه................. 2

کتابهای کلیسا قابل قبول نبود......... 2

آیات قرآن در زمینه‌ی علوم مختلف....... 3

رابطه علم و معجزه.................... 4

چگونه علمی در اسلام واجب است......... 6

نظری به تاریخ علوم در اسلام........... 8

تاریخ علوم اسلام در کتاب.............. 10

نمونه هایی از آراء و پیشرفتهای علمی مسلمین 12

منابع و مأخذ:

کتاب علم دین

نوشته: شهید دکتر محمدجواد باهنر


بسم رب الشهداء و الصدیقین

بخش اول: پیدایش تصور ناسازگاری علم و دین

از بحران های خطرناک فکری و عقیدتی نسل جدید، تصور ناسازگاری دین و دانش است. کارگزاران این اندیشه‌ی موهوم، مردم و بخصوص نسل جوان را با آب و تاب فراوان به کنار گذاشتن اعتقادات و آداب دینی و بی اعتنایی و بی بند و باری نسبت به مسائل مذهبی فرا خوانند و چنین می پندارند که وقتی جامعه می تواند در دانش و تمدن پیشرفت کند که دست از عقاید دینی برداشته و مبانی مذهبی را در هم بشکند.

بخش دوم: معنای علم و دین

علم به اصطلاح جدید خود عبارت از درک قانونی است که براساس تجربه و مشاهده حسی بدست آمده باشد، گر چه در معنای گذشته اش هر نوع واقع بینی و جهان شناسی بود که از راههای گوناگون به دست آید و شامل مسائل غیر حسی و نیز اجتماعی و اخلاقی و حقوقی هم می گردید، اما در همین معنای خاص جدید هم، علم یکی از بزرگترین مسائل و روشنترین راهها برای ایمان پایدار و ریشه دار به خدای حکیم و جهان آفرین است، چه شناخت جهان هر چه اصولی تر باشد آنچنان که یقین بیشتری ایجاد کند، بهتر می تواند، نظم و هماهنگی و استحکام و آراستگی جهان را معرفی کند و به سوی خدای بینا و بصیر و مدبر رهنمون باشد. بنابراین، بزرگترین راهنمای ایمان به خدا همین علوم طبیعی و تجربی است. با وجود این، گاهی با کمال تأسف از دین چنین تعبیر می کنند دین یک سلسله مطالبی است که با عقل و منطق قابل توجیه و سازگار نیست و به قول نهرو یکی از استادان اروپایی خود نقل می کند: دین عبارت از ایمان داشتن به مطالبی است که علم از پذیرش آنها خودداری می کند.

بخش سوم: تقسیم دورانهای جامعه

جمعی به اصطلاح جامعه شناس تحققی و اثباتی، از قبیل «اگوست کنت» و پیروان وی، دین را با 2 درجه فاصله از علم قرار داده اند و چنین پنداشته اند که بشر از دوران دین و توجه به افسانه ها و خرافات به دوران فلسفه پا گذاشته و پدیده های جهان را از طریق فکر و عقل محص (بدون کمک تجربه و مشاهده) توصیه نموده است و پس از طی این دوران طولانی بار دیگر از دوران فلسفه پا به دوران علم گذاشته است و تنها تجربه را راه وصول به واقعیات شناخته است، در نتیجه به قول آنان دوران علم و تجربه 2 مرحله از دوران دین مترقی تر است.

بخش چهارم: کتابهای کلیسا قابل قبول نبود

گذشته از رفتار ناهنجار و خفقان عمومی مطالبی که بنام مطالب دینی در کتابها نوشته شده بود از نظر دانشمندان سبک و بی معنی می نمود، و از این نظر عقیده آنانرا به این مطالب سست می کرد:

در کتاب تورات موجود چنین می خوانیم:

1- آدم حرف شیطان را شنید و با خوردن از درخت، عقل یافت و به خوبی و بدی پی برد با اینکه خدا گفته بود نخور که خواهی مرد.

2- خدا به آدم و هوا گفت کی به شما فهماند که ؟؟ هستید، آیا از درخت خورده اید؟ برای اینکه ممکن است پی درخت زندگی رود و از آن هم بخورد و دیگر مرگ نداشته باشد. ناچار او را از بهشت بیرون کرد.

3- خدا در کنار دریا با یعقوب کشتی گرفت و یعقوب او را به زمین کوفت. یا در انجیل می خوانیم «وقتی عیسی به آسمان رفت در سمت راست خدا جلوس کرد».

آیات قرآن در زمینه‌ی علوم مختلف

قرآن در زمینه مسائل علمی تجربی پیش بینی ها و اشاراتی دارد و مخصوصاً توجه به آراء موجود فلاسفه و دانشمندان آن زمان، این پیش بینی ها بسیار ارزنده و قابل توجه است،‌و خود یک نوع معجزه محسوب می

شود و ما اکنون نمونه هایی از این آیات علمی را در زمینه های مختلف از نظر می گذرانیم:

الف) در زمینه خلقت جهان

اولم یرالذین کفروا ان السماوات و الارض کانتا رتقا فقتناهما (سورة انبیاء – 30)

آیا مردمی که حق را انکار کردند و کافر شدند توجه نکرده اند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از هم جدا ساختیم.

مقصود:

شاید بتوان از این آیه استفاده کرد که روزگاری تمام کرات آسمانی بصورت توده ای به هم پیوسته بوده اند و رفته رفته بدینگونه درآمده اند.

ب) ارتباط کرات آسمانی:

الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها (سورة رعد – 2)

خداست که آسمانها را بدون ستونی که آنرا ببینید برافراشت.


بررسی سوره های قرآن

در آغـاز سوره سوگندهاى بیدارکننده اى را ذکر مى کند و بعد از آن سخن ازپاره اى از ضعفهاى نوع انسان همچون کفر و بخل و دنیاپرستى به میان مى آورد وسرانجام با اشاره کوتاه و گویائى به مساله معاد و احاطه علمى خداوند به بندگان سوره را پایان مى دهد
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 47 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 44
بررسی سوره های قرآن

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

سوره عادیات [100]

این سوره در ((مدینه )) نازل شده و داراى 11 آیه است .

محتوا و فضیلت سوره :.

در آغـاز سوره سوگندهاى بیدارکننده اى را ذکر مى کند, و بعد از آن سخن ازپاره اى از ضعفهاى نوع انسان همچون کفر و بخل و دنیاپرستى به میان مى آورد, وسرانجام با اشاره کوتاه و گویائى به مساله معاد, و احاطه علمى خداوند به بندگان ,سوره را پایان مى دهد.
در فضیلت تلاوت این سوره از پیغمبر اکرم (ص ) آمده است : ((هرکس آن راتلاوت کند به عدد هر یـک از حـاجـیـانـى که (شب عید قربان ) در ((مزدلفه )) توقف مى کنند و در آنجا حضور دارند ده حسنه به او داده مى شود.
در حـدیـث دیـگرى از امام صادق (ع ) مى خوانیم : ((هرکس سوره ((والعادیات ))را بخواند, و بر آن مـداومت کند, خداوند روز قیامت او را با امیرمؤمنان على (ع )مبعوث مى کند و در جمع او و میان دوستان او خواهد بود)).
ناگفته پیداست که این همه فضیلت براى آنهاست که آن را برنامه زندگى خویش قرار دهند و به تمام محتواى آن ایمان دارند و عمل مى کنند.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
شـان نـزول : در حـدیثى آمده است که : این سوره بعد از جنگ ((ذات السلاسل )) نازل شد و ماجرا چنین بود:.
در سـال هشتم هجرت به پیغمبراکرم (ص ) خبر دادند که دوازده هزار سوار درسرزمین ((یابس )) جـمـع شـده , و بـا یـکدیگر عهد کرده اند که تا پیامبر(ص ) و على (ع ) رابه قتل نرسانند و جماعت مسلمین را متلاشى نکنند از پاى ننشینند!.
پیغمبراکرم (ص ) جمع کثیرى از یاران خود را به سرکردگى بعضى از صحابه به سراغ آنها فرستاد, ولـى بـعـد از گفتگوهائى بدون نتیجه بازگشتند, سرانجام پیامبر,على (ع ) را با گروه کثیرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت , آنها بسرعت به سوى منطقه دشمن حرکت کردند و شبانه راه مـى رفـتـند, و صبحگاهان دشمن را درحلقه محاصره گرفتند, نخست اسلام را بر آنها عرضه داشـتـنـد چـون نـپذیرفتند هنوزهوا تاریک بود که به آنها حمله کردند و آنان را درهم شکستند, عده اى را کشتند, وزنان و فرزندانشان را اسیر کردند, و اموال فراوانى به غنیمت گرفتند.
سوره عادیات نازل شد در حالى که هنوز سربازان اسلام به مدینه بازنگشته بودند, پیغمبرخدا(ص ) آن روز براى نماز صبح آمد, واین سوره را درنمازتلاوت فرمود.
بعد از پایان نماز اصحاب عرض کردند: این سوره اى است که ما تا به حال نشنیده بودیم !.
فـرمـود: آرى , على (ع ) بردشمنان پیروز شد,وجبرئیل دیشب باآوردن این سوره به من بشارت داد ـ چند روز بعد على (ع ) با غنائم و اسیران به مدینه وارد شد.
(آیه )ـ.

سوگند به جهادگران بیدار!.

گـفـتـیم این سوره با سوگندهاى بیدارگرى آغاز شده , نخست مى فرماید:((سوگند به اسبان دونده (مجاهدان ) در حالى که نفس زنان پیش مى رفتند))(والعادیات ضبحا).
یا به شتران حاجیان که از سرزمین ((عرفان )) به ((مشعرالحرام )) و از ((مشعر))نفس زنان به سوى ((منى )) حرکت مى کنند سوگند.
و این تفسیر از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد, و در روایات اهل بیت (ع ) نیزوارد شده .
(آیـه )ـ سـپـس مـى افـزایـد: ((و سـوگند به افروزندگان جرقه آتش )) در برخوردسمهایشان با سنگهاى بیابان (فالموریات قدحا).
اسبان مجاهدانى که چنان باسرعت به سوى میدان نبرد حرکت مى کنند که ازاثر برخورد سم آنها به سنگهاى بیابان جرقه ها مى پرد, یا شترانى که بسرعت به مواقف حج مى دوند و سنگها و ریگها از زیر پاى آنها پریده و بر اثر برخورد به سنگهاى دیگر تولید جرقه مى کند.
(آیه )ـ سپس در سومین سوگند, مى فرماید: ((و سوگند به هجوم آوران سپیده دم )) (فالمغیرات صبحا).
(آیـه )ـ سـپـس بـه یـکى دیگر از ویژگیهاى این مجاهدان و مرکبهاى آنهااشاره کرده , مى افزاید: آن چنان بر دشمن هجوم سریع مى برند ((که گرد و غبار به هرسو پراکندند)) (فاثرن به نقعا).
یـا ایـن که بر اثر هجوم شتران حاجیان از مشعرالحرام به سوى منى , گرد و غباراز هر سو پراکنده مى شود.
(آیـه )ـ و در آخـریـن ویـژگى از ویژگیهاى آنها مى فرماید: ((و (ناگهان ) درمیان دشمن ظاهر شدند)) (فوسطن به جمعا).
چـنـان هـجوم آنها غافلگیرانه و برق آسا بود که در چند لحظه صفوف دشمن رااز هم شکافته و به قـلـب آنـها هجوم بردند, و جمعیت آنها را از هم متلاشى کردند, واین نتیجه همان سرعت عمل و بیدارى و آمادگى و شهامت و شجاعت است .
و یا اشاره به ورود حاجیان از ((مشعر)) به قلب ((منى )) است .
از اینجا روشن مى شود که جهاد آن چنان عظمتى دارد که حتى نفسهاى اسبهاى مجاهدان شایسته سوگند است , و همچنین جرقه هاى ناشى از برخوردسمشان به سنگها, و همچنین گرد و غبارى که در فضا پخش مى کنند, آرى گرد وغبار صحنه جهاد هم پرارزش و باعظمت است .
(آیـه )ـ بـعـد از این سوگندهاى عظیم به پاسخ قسم , یعنى ; چیزى که سوگندها به خاطر آن یاد شـده اسـت پـرداخته , مى فرماید: ((مسلما انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل است )) (ان الا نسان لربه لکنود).
هـمـان انـسان تربیت نایافته , همان انسانى که انوار معارف الهى و تعلیمات انبیا برقلبش نتافته , و بالاخره همان انسانى که خود را تسلیم غرائز و شهوات سرکش نموده است او مسلما ((ناسپاس )) و ((بخیل )) است .
تعبیر ((انسان )) در این گونه موارد به معنى انسانهاى شرور هوى پرست سرکش و طغیانگر است .
(آیه )ـ سپس مى افزاید: ((و او خود (نیز) بر این معنى گواه است )) (وانه على ذلک لشهید) چرا که انسان نسبت به نفس خویش بصیرت دارد, و اگر صفات درونى خود را از هرکس بتواند پنهان کند از خدا و وجدان خویش نمى تواند مخفى دارد, خواه به حقیقت اعتراف کند یا نه !.
(آیـه )ـ در ایـن آیـه مى افزاید: ((و او علاقه شدید به مال دارد)) (وانه لحب الخیر لشدید) و همین علاقه شدید و افراطى او به مال و ثروت سبب بخل وناسپاسى و کفران او مى شود.
اطـلاق ((خـیـر)) بـر ((مال )) به خاطر آن است که در حد ذات خود چیز خوبى است , و مى توانند وسیله انواع خیرات گردد, ولى انسان ناسپاس و بخیل آن را ازهدف اصلیش بازداشته , و در مسیر خودخواهى و خودکامگى به کار مى گیرد.
(آیـه )ـ سـپس به صورت یک استفهام انکارى توام با تهدید, مى فرماید:((آیا (این انسان ناسپاس و بـخـیـل و دنـیاپرست ) نمى داند در آن روز تمام کسانى که درقبرها هستند برانگیخته مى شوند)) (افلا یعلم اذا بعثر ما فى القبور).
(آیـه )ـ ((و آنـچـه در درون سـینه ها (از کفر و ایمان , اخلاص و ریا, کبر وتواضع , نیات خیر و سؤ) است آشکار مى گردد)) (وحصل ما فى الصدور).
(آیه )ـ ((در آن روز پروردگارشان از آنها (و اعمال و نیاتشان ) کاملا باخبراست )) و بر طبق آن به آنها کیفر مى دهد (ان ربهم بهم یؤمئذ لخبیر).
آرى ! خـداونـد هـمـیـشه و در همه حال از اسرار درون و برون بطور کامل آگاه است ولى اثر این آگـاهـى در قیامت و به هنگام پاداش و کیفر ظاهرتر و آشکارترمى گردد و این هشدارى است به هـمـه انـسانها که اگر به راستى به آن ایمان داشته باشند سد نیرومندى در میان آنان و گناهان ایجاد مى کند.
((پایان سوره العادیات )).

سوره قارعه [101].

این سوره در ((مکه )) نازل شده و داراى 11 آیه است .

محتوا و فضیلت سوره :.

این سوره بطورکلى از معاد و مقدمات آن سخن مى گوید, با تعبیراتى کوبنده و بیانى تکان دهنده , و انذار و هشدارى صریح و روشن , و سرانجام انسانها را به دوگروه تقسیم مى کند:.
گـروهـى کـه اعـمـالـشـان در مـیـزان عـدل الـهى سنگین است , و پاداششان زندگانى سراسر رضـایـتـبخش در جوار رحمت حق , و گروهى که اعمالشان سبک و کم وزن است و سرنوشتشان آتش داغ و سوزان جهنم .
نام این سوره یعنى ((قارعه )) از آیه اول آن گرفته شده است .
در فضیلت تلاوت این سوره در حدیثى از امام باقر(ع ) مى خوانیم : ((کسى که سوره قارعه را بخواند خـداونـد مـتـعـال او را از فتنه دجال و ایمان آوردن به او حفظمى کند, و او را در قیامت از چرک جهنم دور مى دارد ان شااللّه )).
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.

(آیه )ـ.

حادثه کوبنده !.

این سوره که در وصف قیامت است , نخست مى فرماید: ((آن حادثه کوبنده ))(القارعة ) .
(آیه )ـ ((و چه حادثه کوبنده اى ))! (ما القارعة ).
(آیه )ـ ((و تو چه مى دانى که حادثه کوبنده چیست ))؟آن حادثه همان روزقیامت است (وما ادریک ما القارعة ).
بـسـیـارى از مـفـسـران گـفته اند که ((قارعة )) یکى از نامهاى قیامت است , ولى درست روشن نساخته اند که آیا این تعبیر اشاره به مقدمات قیامت مى باشد که عالم دنیا درهم کوبیده مى شود.
و یا این که منظور مرحله دوم , یعنى ; مرحله زنده شدن مردگان , و طرح نوین در عالم هستى است , و تعبیر به ((کوبنده )) به خاطر آن است که وحشت و خوف وترس آن روز دلها را مى کوبد.
ولى روى هم رفته احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد, هرچند در این آیات هر دو حادثه پشت سر یکدیگر ذکر شده است .
(آیـه )ـ سـپـس در تـوصیف آن روز عجیب مى گوید: ((روزى که مردم مانندپروانه هاى پراکنده خواهند بود)) (یوم یکون الناس کالفراش المبثوث ).
تـشـبـیـه به ((پروانه )) به خاطر آن است که پروانه ها معمولا خود را دیوانه وار به آتش مى افکنند و مى سوزانند, بدکاران نیز خود را در آتش جهنم مى افکنند.
(آیـه )ـ سـپـس به سراغ یکى دیگر از اوصاف آن روز رفته , مى افزاید: ((وکوهها مانند پشم رنگین حلاجى شده مى گردد))! (وتکون الجبال کالعهن المنفوش ).
سـابقا گفته ایم که طبق آیات مختلف قرآن کوهها در آستانه قیامت نخست به حرکت در مى آیند بـعد درهم کوبیده و متلاشى مى گردند و سرانجام به صورت غبارى در آسمان در مى آیند که در آیـه مورد بحث آن را تشبیه به پشمهاى رنگین حلاجى شده کرده است , پشمهایى که تنها رنگى از آنها نمایان باشد, و این آخرین مرحله متلاشى شدن کوههاست .
(آیـه )ـ بـعـد بـه مـرحـلـه حشر و نشر و زنده شدن مردگان و تقسیم آنها به دوگروه پرداخته , مى فرماید: ((اما کسى که (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگین است )) (فاما من ثقلت موازینه ).
(آیه )ـ ((در یک زندگى خشنودکننده خواهد بود)) (فهو فى عیشة راضیة )و تنها زندگى آخرت اسـت کـه سـراسـر رضـایـت و خشنودى و آرامش و امنیت و مایه جمعیت خاطر مى باشد, چرا که زندگى دنیا هرقدر مرفه و پرنعمت باشد باز ازعوامل ناخشنودى خالى نیست .
در حدیثى از امام صادق (ع ) آمده است که وقتى از معنى ((میزان )) سؤال کردند, در پاسخ فرمود: ((ترازوى سنجش همان عدل است )).
و در حدیثى مى خوانیم : ((امیرمؤمنان و امامان از دودمانش ترازوهاى سنجشند)).
به این ترتیب وجود اولیااللّه یا قوانین عدل الهى مقیاسهائى هستند که انسانها و اعمالشان را بر آنها عرضه مى کنند, و به همان اندازه که با آنها شباهت دارند و مطابقت دارند وزنشان سنگین است .
و روشن است که سبک و سنگین بودن ((موازین )) به معنى سنگین و سبک بودن خود اعمال است .
(آیه )ـ ((و اما کسى که ترازوهایش سبک است )) (واما من خفت موازینه ).
(آیه )ـ ((پناهگاهش هاویه [ دوزخ ] است )) (فامه هاویة ) که در آن سقوطمى کند.
تـعبیر به ((ام )) (مادر) در جمله فوق به خاطر این است که مادر پناهگاهى است براى فرزندان که در مـشـکلات به او پناه مى برند, و نزد او مى مانند, و در اینجا اشاره به این است که این گنهکاران سبک عمل محلى براى پناه گرفتن جز دوزخ نمى یابند.
(آیه )ـ ((و تو چه مى دانى هاویه چیست ))؟! (وما ادریک ماهیه ).
(آیه )ـ ((آتشى است سوزان )) و فوق تصور همه انسانها (نار حامیة ).
((پایان سوره قارعه )).

سوره تکاثر [102].

این سوره در ((مکه )) نازل شده و داراى 8 آیه است .

محتوا و فضیلت سوره :.

مـحتواى این سوره نخست سرزنش و ملامت افرادى است که بر اساس یک سرى مطالب موهوم بر یـکـدیگر تفاخر مى کردند, سپس هشدارى نسبت به مساله معاد و قیامت و آتش دوزخ , و سرانجام هشدارى در زمینه مساله سؤال و بازپرسى از نعمتها مى دهد.
نام این سوره از آیه اول آن گرفته شده است .
در فـضـیـلت تلاوت این سوره در حدیثى از پیغمبراکرم (ص ) مى خوانیم :((کسى که آن را بخواند خـداونـد در بـرابـر نعمتهایى که در دنیا به او داده او را موردحساب قرار نمى دهد و پاداشى به او مى دهد که گوئى هزار آیه قرآن را تلاوت کرده )).
بـدیـهى است این همه ثواب از آن کسى است که آن را بخواند و در برنامه زندگى به کار گیرد و روح و جان خود را هماهنگ با آن بسازد.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
شان نزول : مفسران معتقدند که این سوره درباره قبائلى نازل شد که بریکدیگر تفاخر مى کردند, و بـا کـثرت نفرات و جمعیت یا اموال و ثروت خود بردیگران مباهات مى نمودند تا آنجا که براى بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبیله را مى شمردند!.
ولى مسلم است که این شان نزول هرگز مفهوم آیه را محدود نمى کند.
(آیه )ـ.

بلاى تکاثر و تفاخر!.

در آغاز سوره نخست با لحنى ملامت بار مى افزاید: ((افزون طلبى (و تفاخر)شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده ) است )) (الهیکم التکاثر).
(آیه )ـ ((تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید)) و قبور مردگان خود را برشمردیدو به آن افتخار کردید (حتى زرتم المقابر).
از امـیـرمـؤمـنـان على (ع ) در نهج البلاغه آمده است که بعد از تلاوت ((الهیکم التکاثر حتى زرتم الـمـقـابـر)) فـرمود: ((شگفتا! چه هدف بسیار دورى ! و چه زیارت کنندگان غافلى ! و چه افتخار موهوم و دردناکى به یاد استخوان پوسیده کسانى افتاده اند که سالهاست خاک شده اند, آن هم چه یـادآورى ! با این فاصله دوربه یاد کسانى افتاده اند که سودى به حالشان ندارند, آیا به محل نابودى پدران خویش افتخار مى کنند؟ و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین خود را بسیارمى شمرند؟ آنـهـا خـواهان بازگشت اجسادى هستند که تار و پودشان از هم گسسته , وحرکاتشان به سکون مبدل شده این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند سزاوارتراست تا موجب افتخار گردند))!.

سرچشمه تفاخر و فخرفروشى !.

یـکـى از عوامل اصلى تفاخر و تکاثر همان جهل و نادانى نسبت به پاداش کیفرالهى و عدم ایمان به معاد است .
از ایـن گـذشته جهل انسان به ضعفها و آسیب پذیریهایش , به آغاز پیدایش وسرانجامش , از عوامل دیگر این کبر و غرور و تفاخر است .
عامل دیگر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شکستهاست , که افرادبراى پوشاندن شکستهاى خود پناه به تفاخر و فخر فروشى مى برند و لذا در حدیثى از امام صادق (ع ) مى خوانیم : ((هیچ کس تکبر به فخرفروشى نمى کند مگر به خاطرذلتى که در نفس خود مى یابد)).
(آیـه )ـ در ایـن آیـه آنها را با این سخن مورد تهدید شدید قرارداده ,مى فرماید: ((چنین نیست که مى پندارید به زودى (نتیجه این تفاخر موهوم خود را)خواهید دانست )) (کلا سوف تعلمون ).
(آیـه )ـ باز براى تاکید مى افزاید: ((باز چنان نیست که شما مى پندارید به زودى خواهید دانست )) (ثم کلا سوف تعلمون ).
در حـدیثى از امیرمؤمنان على (ع ) آمده است که فرمود: ((گروهى از ما پیوسته درباره عذاب قبر در شک بودند تا این که سوره الهیکم التکاثرنازل شد, تا آنجا که فرمود: کلا سوف تعلمون ; منظور از آن عذاب قبر است , سپس مى فرماید: ثم کلا سوف تعلمون منظور عذاب قیامت است )).
(آیـه )ـ سپس مى افزاید: ((چنان نیست (که شما خیال مى کنید) اگر شماعلم الیقین (به آخرت ) داشتید)) افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى کرد (کلا لوتعلمون علم الیقین ).
((یقین )) نقطه مقابل ((شک )) است و طبق روایات به مرحله عالى ایمان ((یقین ))گفته مى شود و براى آن سه مرحله است .
1ـ عـلـم الـیـقـین ; و آن این است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آوردمانند کسى که با مشاهده دود, علم به وجود آتش پیدا مى کند.
2ـ عین الیقین ; و آن در جائى است که انسان به مرحله مشاهده مى رسد و باچشم خود مثلا آتش را مشاهده مى کند.
3ـ حـق الـیـقین ; و آن همانند کسى است که وارد آتش شود و سوزش آن رالمس کند, و به صفات آتـش متصف گردد, و این بالاترین مرحله یقین است , که درحقیقت از دو علم تشکیل یافته : علم به معلوم و علم به این که خلاف آن علم محال است .
(آیه )ـ باز براى تاکید و انذار بیشتر مى افزاید: ((قطعا شما جهنم را خواهید دید))(لترون الجحیم ) .
(آیه )ـ ((سپس (با ورود در آن ) آن را به عین الیقین خواهید دید)) (ثم لترونها عین الیقین ).
(آیه )ـ ((سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهائى که داشته اید بازپرسى خواهید شد)) (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ).
باید در آن روز روشن سازید که این نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف کرده اید؟ و از آنها براى اطـاعـت الـهـى یـا مـعـصـیـتش کمک گرفته اید, یا نعمتها را ضایع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده اید؟.
((نـعـیم )) یک معنى بسیار گسترده دارد که همه مواهب الهى را اعم از ((معنوى ))مانند دین و ایـمـان و اسـلام و قـرآن و ولایـت , و انـواع نـعمتهاى ((مادى )) را اعم از فردى و اجتماعى شامل مـى شـود, مـنتها نعمتهایى که اهمیت بیشترى دارند مانند نعمت ((ایمان و ولایت )) بیشتر از آنها سؤال مى شود که آیا حق آنها ادا شده یا نه ؟.
((پایان سوره تکاثر)).

سوره عصر [103].

این سوره در ((مکه )) نازل شده و داراى 3 آیه است .

محتوا و فضیلت سوره :.

جـامـعیت این سوره به حدى است که به گفته بعضى از مفسران تمام علوم ومقاصد قرآن در این سوره خلاصه شده است .
نخست از سوگند پرمعنى به ((عصر)) شروع مى شود سپس سخن از زیانکاربودن همه انسانها که در طـبیعت زندگى تدریجى نهفته است به میان مى آورد, بعدفقط یک گروه را از این اصل کلى جدا مى کند, آنها که داراى برنامه چهارماده اى زیرهستند:.
ایـمـان , عـمـل صالح , سفارش یکدیگر به حق , و سفارش یکدیگر به صبر و این چهار اصل در واقع برنامه هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در برمى گیرد.
دربـاره فـضـیـلـت تـلاوت ایـن سـوره در حـدیثى از امام صادق (ع ) مى خوانیم :((هرکس سوره ((والـعـصر)) را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قیامت برمى انگیزد در حالى که صورتش نورانى , چهره اش خندان و چشمش (به نعمتهاى الهى ) روشن است , تا داخل بهشت شود))!.
و معلوم است که این همه افتخار و سرور و شادمانى از آن کسى است که این اصول چهارگانه را در زندگى خود پیاده کند, نه فقط به خواندن قناعت نماید.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
(آیـه )ـ در ابـتـداى ایـن سـوره بـا قسم تازه اى روبرو مى شویم , مى فرماید: ((به عصرسوگند))! (والعصر).
واژه ((عصر)) در اصل به معنى ((فشردن )) است , و سپس به وقت عصر اطلاق شده , به خاطر این که برنامه ها و کارهاى روزانه در آن پیچیده و فشرده مى شود.
سـپس این واژه به معنى مطلق ((زمان )) و دوران تاریخ بشر و یا بخشى از زمان ,مانند عصر ظهور اسـلام و قیام پیغمبراکرم (ص ), و امثال آن استعمال شده است , ولذا در تفسیر این سوگند بعضى از مـفـسـران آن را اشـاره به سراسر زمان و تاریخ ‌بشریت دانسته اند که مملو از درسهاى عبرت , و حـوادث تـکـان دهـنـده و بـیدارگراست , و روى همین جهت آن چنان عظمتى دارد که شایسته سوگند الهى است .
ولـى بـعـضـى دیگر روى قسمت خاصى از این زمان مانند عصر قیام پیغمبراکرم (ص ) یا عصر قیام حـضـرت مـهـدى (عـج ) کـه داراى ویـژگى و عظمت خاصى در تاریخ بشر بوده و هست انگشت گذارده , و سوگند را ناظر به آن مى دانند.
ولى مناسبتر همان عصر به معنى زمان و تاریخ بشر است , چرا که بارهاگفته ایم سوگندهاى قرآن همواره متناسب با مطلبى است که سوگند به خاطر آن یادشده , و مسلم است که خسران انسانها در زندگى نتیجه گذشتن زمان عمر آنهاست .
و یـا عصر قیام پیغمبر خاتم (ص ) به خاطر این که برنامه چهار ماده اى ذیل سوره در چنین عصرى نازل گردیده .
(آیـه )ـ در این آیه اشاره به چیزى مى کند که این سوگند مهم براى آن یادشده است , مى فرماید: ((به یقین انسانها همه در زیانند)) (ان الا نسان لفى خسر).
سـرمـایـه هـاى وجـودى خود را چه بخواهند یا نخواهند از دست مى دهند,ساعات و ایام و ماهها و سـالـهاى عمر بسرعت مى گذرد, نیروهاى معنوى و مادى تحلیل مى رود, و توان و قدرت کاسته مى شود.
یک قلب استعداد معینى براى ضربان دارد, وقتى آن استعداد و توان پایان گرفت قلب خود به خود مى ایستد, بى آنکه عیب و علت و بیمارى در کار باشد, واین در صورتى است که بر اثر بیمارى قبلا از کار نیفتد همچنین سایر دستگاههاى وجودى انسان و سرمایه و استعدادهاى مختلف او.
بـه هـر حـال از نظر جهان بینى اسلام دنیا یک بازار تجارت است همان گونه که در حدیثى از امام هادى (ع ) مى خوانیم : ((دنیا بازارى است که جمعى در آن سودمى برند و جمع دیگرى زیان )).
آیـه مـوردبحث مى گوید: همه در این بازار بزرگ زیان مى کنند, مگر یک گروه که برنامه آنها در آیه بعد بیان شده است .
(آیه )ـ آرى ! تنها یک راه براى جلوگیرى از این خسران عظیم و زیان قهرى و اجبارى وجود دارد, فـقط یک راه که در آخرین آیه این سوره به آن اشاره شده است , مى فرماید: ((مگر کسانى که ایمان آورده و اعـمـال صـالح انجام داده اند, ویکدیگر را به حق سفارش کرده , و یکدیگر را به شکیبایى و استقامت توصیه نموده اند)) (الا الذین آمنوا وعملوا الصالحات وتواصوا بالحق وتواصوا بالصبر).

برنامه چهار ماده اى خوشبختى !.

قرآن براى نجات از آن خسران عظیم برنامه جامعى تنظیم کرده که در آن برچهار اصل تکیه شده است:.
اصـل اول در ایـن بـرنـامـه مـسـالـه ((ایـمـان )) اسـت کـه زیـربـنـاى همه فعالیتهاى انسان را تـشـکـیـل مى دهد,چراکه تلاشهاى عملى انسان از مبانى فکرى واعتقادى او سرچشمه مى گیرد, نه همچون حیوانات که حرکاتشان به خاطر انگیزه هاى غریزى است .
وبه تعبیر دیگراعمال انسان تبلورى است از عقائد وافکار او, وبه همین دلیل تمام انبیاى الهى قبل از هـرچـیـز بـه اصلاح مبانى عقیدتى امتها مى پرداختند,مخصوصابا شرک که سرچشمه انواع رذائل و بدبختیها وپراکندگیهاست به مبارزه مى پرداختند.
در اصل دوم به میوه درخت بارور و پرثمره ایمان پرداخته از ((اعمال صالح ))سخن مى گوید.
آرى ((صـالـحـات )) همان ((اعمال شایسته )) نه فقط عبادات , نه تنها انفاق فى سبیل اللّه ,نه فقط جـهـاد در راه خـدا, نـه تـنها کسب علم و دانش , بلکه هر کار شایسته اى که وسیله تکامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الى اللّه و پیشرفت جامعه انسانى درتمام زمینه ها شود.
و از آنجا که ایمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمى یابد مگر این که حرکتى دراجتماع براى دعوت بـه سـوى حـق و شـنـاخت و معرفت آن از یکسو, و دعوت به استقامت و صبر در طریق انجام این دعـوت از سوى دیگر صورت پذیرد, به دنبال این دو اصل , به دو اصل دیگر اشاره مى فرماید که در حقیقت ضامن اجراى دو اصل اساسى ((ایمان )) و ((عمل صالح )) است .
در اصـل سـوم بـه مـسـالـه ((تواصى به حق )) یعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مـى کـنـد تـا هـمـگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن رافراموش نکنند و در مسیر زندگى از آن منحرف نگردند.
در اصـل چهارم مساله شکیبائى و ((صبر)) و استقامت و سفارش کردن یکدیگربه آن مطرح است , چـرا کـه بـعد از مساله شناخت و آگاهى , هرکس در مسیر عمل درهر گام با موانعى روبرو است اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمى توانداحقاق حق کند, و عمل صالحى انجام دهد و یا ایمان خود را حفظ کند.
آرى ! احـقـاق حق و اجراى حق , و اداى حق در جامعه جز با یک حرکت وتصمیم گیرى عمومى و استقامت و ایستادگى در برابر موانع ممکن نیست .
((صـبـر)) در اینجا نیز معنى وسیع و گسترده اى دارد که هم صبر بر اطاعت راشامل مى شود, و هم صبر در برابر انگیزه هاى معصیت , و هم صبر در برابر مصائب و حوادث ناگوار, و از دست دادن نیروها و سرمایه ها و ثمرات .
و بـه راسـتـى اگر مسلمانان امروز همین اصول چهارگانه را در زندگى فردى واجتماعى خود اجرا کنند مشکلات و نابسامانیهاى آنها حل مى شود, عقب ماندگیهاجبران مى گردد, و ضعفها و شکستها به پیروزى مبدل مى شود, و شر اشرار جهان ازآنها قطع مى گردد.
((پایان سوره عصر)).

سوره همزه [104].

این سوره در ((مکه )) نازل شده و داراى 9 آیه است .

محتوا و فضیلت سوره :.

در این سوره از کسانى سخن مى گوید که تمام هم خود را متوجه جمع مال کرده , و تمام ارزشهاى وجـودى انسان را در آن خلاصه مى کنند, سپس نسبت به کسانى که دستشان از آن خالى است به دیده حقارت مى نگرند و آنها را به باد استهزامى گیرند.
و در پـایـان سوره از سرنوشت دردناک آنها سخن مى گوید که چگونه به صورت حقارت آمیزى در دوزخ پـرتـاب مى شوند, و آتش سوزان جهنم قبل ازهرچیز بر قلب آنها مسلط مى گردد, و روح و جان آنها را به آتش مى کشد.
در فـضـیـلـت تـلاوت این سوره در حدیثى از پیغمبراکرم (ص ) آمده است :((هرکس این سوره را تـلاوت کـنـد بـه عـدد هر یک از کسانى که محمد و یارانش رااستهزا کردند ده حسنه به او داده مى شود)).
و در حـدیـثى از امام صادق (ع ) مى خوانیم : ((هرکس آن را در نماز فریضه اى بخواند فقر از او دور مى شود, روزى به او رو مى آورد, و مرگهاى زشت و بد از اوقطع مى گردد)).
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.
شـان نـزول : جمعى از مفسران چنین گفته اند که آیات این سوره درباره ولیدبن مغیره نازل شده است که پشت سر پیغمبراکرم (ص ) غیبت مى کرد, و در پیش روطعن و استهزا مى نمود.
بعضى دیگر آن را درباره افرادى دیگرى از سران شرک و دشمنان کینه توز وسرشناس اسلام مانند ((اخنس بن شریق )) و ((امیة بن خلف )) و ((عاص بن وائل ))دانسته اند.
ولى چنانچه این شان نزولها را بپذیریم باز عمومیت مفهوم آیات شکسته نمى شود, بلکه شامل تمام کسانى است که داراى این صفاتند.
(آیه )ـ.

واى بر عیبجویان و غیبت کنندگان !.

ایـن سـوره با تهدیدى کوبنده آغاز مى شود, مى فرماید: ((واى بر هر عیبجوى مسخره کننده اى !)) (ویل لکل همزة لمزة ).
آنها که با نیش زبان و حرکات , دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیش رو,دیگران را استهزا کرده , یا عیبجوئى و غیبت مى کنند, یا آنها را هدف تیرهاى طعن وتهمت قرار مى دهند.
از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده مى شود که دو واژه ((همزه )) و ((لمزه )) به یک معنى است , و مـفـهـوم وسـیعى دارد که هرگونه عیبجوئى و غیبت و طعن واستهزا به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینى و بدگوئى را شامل مى شود.


بررسی عوامل موثر در رعایت حجاب دانش آموزان دختر

هیچ چیز نبود، جز دیکتاتوری وحشی، او که می‌خواست با سرنیزه، پرده از اندام عفاف براندازد هر چند می‌دانست زنان این خاک، سپاهیان آموزش دیده در اصالت فاطمه اند و مردان را قامت غیرت فرونریخته است و تبر ابراهیم، هنوز هم سبز می‌درخشد، وطن را به سود خنده های نامتناهی شیطان فروخت و آزادی را در «نماد مسلمانی» هم محکوم کرد
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 24 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 46
بررسی عوامل موثر در رعایت حجاب دانش آموزان دختر

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

مقدمه

هیچ چیز نبود، جز دیکتاتوری وحشی، او که می‌خواست با سرنیزه، پرده از اندام عفاف براندازد. هر چند می‌دانست زنان این خاک، سپاهیان آموزش دیده در اصالت فاطمه اند و مردان را قامت غیرت فرونریخته است و تبر ابراهیم، هنوز هم سبز می‌درخشد، وطن را به سود خنده های نامتناهی شیطان فروخت و آزادی را در «نماد مسلمانی» هم محکوم کرد.

بانوی ایران، تا آن زمان پشت پرچین حجب و حیا، دامان پاک خود را گسترانیده بود تا گل های خوش آب و رنگی که سر به زانویش نهاده بودند، با لالایی هر قصه‌ی آسمانی بیارامند.

اما، چشم هایی که پشت حریر نقاب، اعتماد خود را از زاویه‌ی نورانی تری می‌نگریست، دانست که باید تحمیل عریانی را گریه کند و گیسوانی که در امنیت حریم حجاب، بافته‌های محبوبیت و لطافت بود، باید در کوچه بازار هر نگاه آلوده رها می‌شد.

و اینک زنان ایرانی که همواره از چشمه‌ی حیا آب می‌نوشیدند و چادر عفت بر سر می‌کردند باید در برابر تیرهای زهرآلود نگاه نامحرمان، بدون حجاب ظاهر شوند و چه سخت است تصور مرواریدی صدف!

دژخیم، پا در پوتین ابلهانه ترین تفکرات تجددگرایی، بر جاده‌های شرافت ایران زمین گام بر می‌داشت تا چشم های خودبین استعمار را به روی شرف خود ساخته‌ی ایرانی بدراند، تا لکه‌دار کند دامان عفت ایرانی را و به خاک بکشاند عصمت عفاف را.

اما تاریخ به یاد می‌آورد استقامت ایرانی را، ایستادگی غیرت را! ‌تاریخ می‌بالد به سرزمین زنان عفیف؛ زنانی که سیاهی چادرهایشان با خون عفتشان آمیخت و حجابشان حفظ ماند تا پیش دردانه‌ی رسول اکرم (ص)، فاطمه‌ی زهرا (س) روسپید شوند.

ای زن، به تو از فاطمه این گونه خطاب است

ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه‌گری و خودنمایی نپردازد.

در جامعه‌ای که زن را نه با معیارهای انسانی، بلکه با معیارهای زنانگی می‌سنجند، زن در حکم یک کالاست و با او مانند یک کالا رفتار می‌شود. شگفت است که هر گاه از پوشش و سادگی اسلامی به میان می‌آید، مخالفان که غالباً یا شیفتگان ناآگاه غربند، یا پادوهای مزدور سرمایه داری مصرفی، زبان به سخنسرایی می گشایند که شما می‌خواهید زن را از حضور فعال در جامعه محروم کنید و او در خانه محبوس سازید و شما شخصیت زن را جدی نگرفته و نیمی از جمعیت کشور را از صحنه‌ی کار اجتماعی بیرون رانده اید. [1]

در پاسخ باید گفت اتفاقاً چون در تفکر اسلامی زن باید به عنوان یک انسان به صورتی بسیار جدی وارد اجتماع شود، لازم است دست از تجمل و خودنمایی بردارد.

لازمه‌ی اجتماعی بودن این است که فرد کمتر به خود بپردازد و خود را هم چون قطره‌ای در دریای جامعه غرق کند.

آری؛ حجاب در حقیقت طهارت باطنی و اقتدار معنوی زن است که در قالب لباس و چادری ساده تجلی می‌کند، تا از چشم هوس بازان و نامحرمان به دور باشد. همانگونه که گنج گران قیمت را در زیر خاک پنهان می‌کنند تا نصیب رهزنان نشود، زن نیز باید گنجینه‌ی نهاد خویش را در کمال سادگی ارائه دهد و طهارت و تقوای باطنی را که مایه‌ی باروری درخت خانواده است برای همسر و فرزندان خود در پوشش خاکی ساده یعنی «حجاب» حفظ نماید. حجاب زن اگر چه تأکید شریعت است اما در روان شناسی عام امروزی مورد توجه همه‌ی جوامع می‌باشد؛ یعنی همگان اعتراف دارند که حجاب برای سلامت هم مرد و هم زن ضروری است؛ به ویژه تنها راه برون رفت از ناامنی های اخلاقی و اجتماعی زنان را رویکردی دوباره به حجاب می‌دانند.

این جاست که وجود زنانی چون حضرت زهرا (س) و زینب کبری و حضرت مریم ، در فرهنگ جوامع بشری، به عنوان الگوی پاکی طهارت، غیرت و شجاعت، حضوری دوباره می‌یابند.

جهان محتاج روی پاک زهراست دل هر پاک، سینه چاک زهراست

زنی که قدر گنج خویش داند کلید گنج او در خاک زهراست

بنابراین، حجاب، ایمنی بخش زنان و سلاح تیز میدان علیه دشمنان، خیمه‌ی طهارت و پاکی‌ها برای تربیت فرزندان صالح و با ایمان ، استحکام پیوند خانوادگی، استواری اجتماع و مایه‌ی آرامش روح و روان می‌باشد.[2]

گل عفاف، در بوستان حجاب می‌روید و حجاب قلعه‌ای برای پاسداری از «گوهر عفاف» است.


هدف کلی :

بررسی عوامل مؤر در رعایت حجاب دانش آموزان دختر

مدارس راهنمایی تحصیلی شهرستان یزد

پیشینة تحقیق

الف – مطالعه تحقیقات انجام شده در زمینه حجاب دانش آموزان مدارس:

در زمینه بررسی وضعیت حجاب دانش آموزان مدارس دخترانه تاکنون می‌توان به تحقیقی که توسط دفتر مشاوره و تحقیق وزارت آموزش و پرورش در سال 1370 تحت عنوان “بررسی علل گرایش یا عدم گرایش به حجاب در میان دختران شهر تهران” در مناطق ششگانه 5، 4، 11، 14 ، 18 انجام شده است اشاره نمود.

نمونه مورد بررسی این تحقیق شامل 537 نفر دانش آموز دختر مقطع راهنمائی و متوسطه می‌باشد که از این تعداد با توجه به ملاکهای انتخاب شده 145 نفر حذف و در مجموع تعداد پرسشنامه های قابل بررسی به 392 مورد رسید از این تعداد 186 پرسشنامه توسط دانش آموزان دختر مقطع راهنمایی و 206 مورد توسط دانش آموزان مقطع متوسطه تکمیل شده و جهت تجزیه و تحلیل نتایج بدست آمده از این تحقیق از روش آمار توصیفی استفاده گردیده است.

نتایج حاصله از این تحقیق نشان میدهد که :

اکثریت دانش آموزان گرایش به رعایت حجاب دارند. اما علت عدم رعایت کامل حجاب می‌تواند ناشی از عواملی چون عدم آگاهی نسبت به حدود شرعی عکس العمل در مقابل فشارهای موجود در سطح جامعه در زمینه حجاب، الگو های نامناسب در جامعه و نیازهایی چون توجه و ... میباشد و همچنین گرایش به حجاب در بین دانش آموزان مقطع راهنمایی بیش از دانش آموزان مقطع دبیرستانی است.

در این تحقیق میزان تحصیلات پدران دانش آموزانی که دارای گرایش به حجاب هستند بیشتر در حد زیر دیپلم بوده اما تحصیلات پدران دانش آموزانی که عدم گرایش به حجاب نشان می دهند در حد دیپلم و فوق دیپلم می‌باشد و میزان تحصیلات مادران دانش آموزانی که دارای گرایش به حجاب هستند در حد خواندن و نوشتن بوده اما تحصیلات مادران دانش آموزانی که عدم گرایش به حجاب نشان میدهند در حد دیپلم و فوق دیپلم می‌باشد.

بیشترین مخالفت دانش آموزانی که گرایش به حجاب ندارند مربوط است به چادر و معتقدند که چادر دست و پاگیر است در این مورد 7/44% دانش آموزان موافق با حجاب نیز نظر موافق داده اند ولی اکثر دانش آموزان موافق و مخالف حجاب، مخالف آن هستند که چادر سر کردن نوعی توهین به شخصیت زن است.

نوع خانواده و اقوام در نحوه پوشش دانش آموزان بسیار موثر است به خصوص دانش آموزانی که در مقطع راهنمایی تحصیل می کنند و از نظر نوع محل مسکونی خانواده‌ها ملاحظه می گردد که درصد بیشتری از خانواده هایی که دانش آموزان آنها عدم گرایش به حجاب دارند در منازل آپارتمانی زندگی می کنند یکی از عوامل مهم زدگی دانش آموزان از حجاب رفتار نامناسب افراد باحجاب است و برخورد تحقیرآمیز یا احترام آمیز مردم جامعه با زنان باحجاب و بدحجاب در گرایش یا عدم گرایش دانش آموزان به حجاب موثر است.

دانش آموزان موافق حجاب حدود 40% بیشتر از دانش آموزان مخالف حجاب بر این عقیده‌اند که حجاب لازم است چون فرمان خدا و پیشوایان دین است و موجب خوشبختی انسان در آخرت است همچنین اکثر دانش آموزان حجاب و رعایت آنرا به دلیل آنکه فرمان خداوند می‌باشد پذیرفته اند و کمتر نسبت به علل فرهنگی یا سیاسی آن آگاهی دارند و حتی گرایش نشان می‌دهند پیروی از مد یکی از عوامل مؤثر در گرایش دانش آموزان به بدحجابی است و احساس زیبائی در انتخاب یا عدم انتخاب از نظر دانش آموزان مهم است.

هر چه سن دانش آموزان موافق حجاب بیشتر شده در عقیده خود راسخ تر شده اند و بر عکس دانش آموزان مخالف حجاب هر چه سنشان بیشتر شده تزلزل بیشتری در عقاید نشان می‌دهند.

بنابراین با توجه به مقایسه نتایج به دست آمده از این تحقیق و تحقیقی که در تیرماه 73 بر روی 300 نفر از دانش آموزان دختر پایة اول، دوم، سوم و چهارم دبیرستانهای دخترانه شهرستان یزد انجام شد میتوان نتیجه گرفت که در هر دو تحقیق عواملی چون وضعیت مطلوب ظاهری دانش آموزان، میزان تحصیلات در حد عادی مادران، عدم پیروی از مد و مدگرائی ، برخورد مناسب اطرافیان با افراد با حجاب و بدحجاب، برخورد منطقی و برنامه ریزی صحیح مسئولین مدرسه در اجرای امر حجاب افزایش شناخت دانش آموزان نسبت به دلایل رعایت و میزان رعایت حجاب افراد خانواده در رعایت حجاب دانش آموزان مؤثر می باشد.

در مورد تفاوتهای این دو تحقیق می‌توان اظهار داشت که در این تحقیق میزان تحصیلات پدر عاملی مؤثر در رعایت حجاب فرزندان بوده در حالیکه در تحقیق حاضر این عامل تأثیر چندانی در رعایت حجاب نداشته است و همچنین تفاوت دیگری که مشاهده میگردد مربوط به نظرات دانش آموزان در مورد مناسبترین نوع پوشش برای زنان در جامعه می‌باشد که در این تحقیق اکثراً معتقد به پوشش مانتو و شلوار و مقنعه بوده در حالیکه در تحقیق حاضر اکثراً هر دو پوشش چادر مانتو شلوار و مقنعه را مناسب می‌دانند.


بررسی حجاب از دیدگاه اسلام

پیش از این که استنباط خود را در این باره ذکر کنیم، لازم است یک نکته را یادآوری می‌کنیم، آن نکته این است که معنای «لغوی» حجاب که در عصر ما این کلمه برای پوشش زن معروف شده است، چیست؟

کلمه‌ی «حجاب» هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب. بیشتر استعمالش به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می دهد که پرده وسیله‌ی پوشش است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوششی حجاب نیست، آن پوششی حجاب نامیده می شود که از طریق پشت پرده واقع شدن، صورت گیرد. در قرآن کریم در داستان سلیمان غروب خورشید را این طور توصیف می کند: حتی توارت بالحجاب؛ یعنی تا آن وقتی که خورشید در پشت پرده مخفی شد. پرده‌ی حاجز میان قلب و شکم را حجاب می نامند.

در دستوری که حضرت علی (ع) به مالک اشتر نوشته است،‌ می‌فرماید : «در میان مردم باش، کمتر خود را درون خانه پنهان کن، حاجب و دربان تو را از مردم جدا نکند، بلکه خودت را در معرض ملاقات و تماس مردم قرار بده تا ضعیفان و بیچارگان بتوانند نیازمندی‌ها و شکایات خود را به گوش تو برسانند و تو نیز از جریان امور بی اطلاع نمانی».[3]


ابن خلدون در مقدمه‌ی خویش فصلی دارد تحت عنوان :

«فی الحجاب کیف یقع فی الدول و انه یعظم عندالهرم» ، در این فصل بیان می کند که حکومت ها در بدو تشکیل میان خود و مردم حائل و فاصله ای قرار نمی دهند ولی تدریجاً حائل و پرده ی میان حاکم و مردم ضخیم تر می‌شود تا بالاخره عواقب ناگواری به وجود می‌آورد.

ابن خلدون کلمه‌ی حجاب را به معنی پرده و حائل نه «پوشش » به کار برده است. استعمال کلمه‌ی حجاب در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است، در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمه‌ی «ستر» که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقها چه در کتاب الصلاه و چه در کتاب النکاح که معترض این مطلب شده اند کلمه‌ی ستر را به کار برده اند نه کلمه‌ی حجاب را.

بهتر این بود که این کلمه عوض نمی شد و ما همیشه کلمه ی پوشش را به کار می‌بردیم زیرا چنان چه گفتیم معنی شایع لغت «حجاب» پرده است و اگر در مورد پوشش به کار برده می شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همین امر موجب شده است که عده‌ی زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده باشد و بیرون نرود.

وظیفه‌ی پوشش که اسلام برای زنان مقرر کرده است به این معنی نیست که از خانه بیرون نروند. زندانی و حبس کردن زن در اسلام مطرح نیست. در برخی از کشورهای قدیم مثل ایران قدیم و هند چنین چیزهایی وجود داشته است ولی در اسلام وجود ندارد. پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه‌گری و خودنمایی نپردازد.

آیات مربوطه همین معنی را تکرار می کند و فتوای فقها هم مزید و مؤید همین مطلب است و ما حدود این پوشش را با استفاده از قرآن و منابع سنت ذکر خواهیم کرد. در آیات مربوطه «لغت حجاب » به کار نگرفته است. آیاتی که در این باره هست چه در سوره‌ی نور و چه در سوره‌ی احزاب حدود پوشش و تماس های زن و مرد را ذکر کرده است، بدون آن که کلمه‌ی حجاب به کار رفته باشد. آیه ای که در آن کلمه «حجاب » به کار رفته مربوط است به زنان پیامبر که در قرآن کریم درباره‌ی آنها دستورات خاصی وارد شده است.

اولین آیه خطاب به زنان پیامبر با این جمله آغاز میشود : «شما با سایر زنان فرق دارید»؛ اسلام عنایت خاصی داشته است که زنان پیغمبر چه در زمان حیات آن حضرت و چه از وفات ایشان در خانه های خود بمانند و در این جهت بیشتر منظورهای اجتماعی و سیاسی در کار بوده است. قرآن صریحاً می‌گوید: «در خانه های خود بمانید» اسلام می‌خواسته است «امهات المؤمنین» که خواه ناخواه احترام زیادی در بین مسلمانان داشته‌اند از احترام خود سوء استفاده نکنند و احیاناً ابزار استفاده عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند و چنانکه می‌دانیم یکی از آنها یعنی عایشه که از این دستور تخلف کرد ماجراهای سیاسی ناگواری برای جهان اسلام به وجود آورد. او همیشه اظهار تأسف می کرد و می‌گفت دوست داشتم فرزندان زیادی از پیامبر داشتم و می مردند اما به چنین ماجرایی دست نمی‌زدم.

سر‌ّ این که زنان پیامبر ممنوع شدند از این که بعد از آن حضرت با شخص دیگری ازدواج کنند همین است؛ یعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده می‌کرد و ماجراها می‌آفرید بنابراین اگر درباره‌ی زنان پیامبر دستور اکیدتر و شدیدتری وجود داشته باشد بدین جهت است.

به هر حال آیه‌ای که در آن آیه کلمه‌ی «حجاب» به کار رفته آیه 52 سورة احزاب است که می‌فرماید : «اگر از آن متاع و کالای مورد نیازی مطالبه می کنید از پشت پرده از آنها بخواهید».

در اصطلاح تاریخ و حدیث اسلامی هر جا نام «آیه حجاب» آمده است مثلاً گفته شده قبل از نزول آیه حجاب چنان بود و بعد از نزول آیه حجاب چنین شد، مقصود آیه این است که مربوط به زنان پیامبر است.


بررسی اصل معاد و جایگاه آن در معارف اسلامی

یکی از اصول اعتقادی دین اسلام، اصل معاد است بنابراین اصل، همه انسان هایی که در این عالم به دنیا امده و رفته اند و از این پس می آیند و مدتی زندگی می کنند و می‌روند، همه و همه در جهان دیگری زنده شده و در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند و به پاداش یا کیفر اعمال خود می رسند یا به بهشت می روند و یا روانه دوزخ خواهند شد و در هر حال از یک حیات ابدی برخوردار
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 12 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 21
بررسی اصل معاد و جایگاه آن در معارف اسلامی

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

فهرست

مقدمه

1-1. اصل معاد و جایگاه آن در معارف اسلامی

1-2. ایمان به معاد و اثرات آن

1-3. اقرار به معاد

2- ماهیت مرگ و خواب

3- برزخ از دیدگاه کتاب و سنت

برزخ از نظر فرهنگ ها

برزخ از نظر عقل و وحی

برزخ از نظر مصریان

4- شفاعت

مفهوم شفاعت

نفی شفاعت باطل و اثبات شفاعت حق


منابع

رستاخیز از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه مؤلف: محمد طاهریان

معاد در نگاه عقل و دین مؤلف: محمدباقر شریعتی سبزواری

معاد شناسی مؤلف: آیت الله جعفری سبحانی

مقدمه و ترجمه دکتر علی شریعتی


اصل معاد و جایگاه آن در معارف اسلامی:

یکی از اصول اعتقادی دین اسلام، اصل معاد است. بنابراین اصل، همه انسان هایی که در این عالم به دنیا امده و رفته اند و از این پس می آیند و مدتی زندگی می کنند و می‌روند، همه و همه در جهان دیگری زنده شده و در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند و به پاداش یا کیفر اعمال خود می رسند: یا به بهشت می روند و یا روانه دوزخ خواهند شد و در هر حال از یک حیات ابدی برخوردارند.

ایمان به این اصل شرط مسلمانی است و اگر کسی این ایمان را از کف بدهد و عالم آخرت را انکار کند از زمره مسلمانان بیرون است.

همگی پیامبران الهی- از آدم تا خاتم- پس از اصل توحید، اصل معاد را بیان می کرده مردم را به ایمان و اعتقاد به حیات اخروی می خواندند.

ایمان به معاد و اثرات آن:

هرگونه اعتقاد و برداشتی، خواه ناخواه در رفتار انسان مؤثر است. چنانچه اعتقاد درست باشد اثرات آن سازنده وگرنه واکنش های منفی در رفتار آدمی خواهد داشت.

ایمان همان باور قلبی و درونی است و در صورتی که برخاسته از علم و آگاهی باشد، می تواند اثرات شگرفی بر رفتار فرد و جامعه بگذارد. بنابراین وهم به معاد یا شک به معاد بلکه ظن و علم به معاد، در صورتی که همراه با ایمان نباشد، نمی تواند منشأ تحول در انسان گردد.

ولی چنانچه انسانی در راستای رسیدن به حقیقت و ایمان به معاد، گام برمی دارد و در حال تحقیق نسبت به این مقوله است، و به مطالعه در وجود خود و طبیعت و تاریخ می‌پردازد، و در این سیر مطالعاتی، گاهی به مرحله ای می رسد که «احتمال معاد» را می‌دهد و گاهی «ظن و گمان» نسبت به آن واقعیت پیدا می کند و در چنین حالتی است که چه بسا گمان به معاد نیز کارساز باشد؛ و شاید آیات شریفه قرآن که ظن به معاد را موجب نجات برخی و عدم ظن به معاد را درباره دوزخی شدن گروهی دیگر، مطرح نموده است. اشاره به همین حقیقت باشد، آنجا که فرمود:

الا یظن اولئک انهم مبعوثون. (سوره المطففین، آیه4)

آیا کم فروشان گمان ندارند قیامتی هست؟

و هنگامی که نامه عمل نیکان از جانب راست به آنها داده می شود راز آن را چنین بازگو می نمایند که:

انی ظننت انی ملاق حسابیه. (سوره الحاقه، آیه20)

من چنین می پنداشتم که روز حسابی که دارم را در کارنامه ام خواهم دید.

و علت ناموفق بودن آنها که نامه عملشان از جانب چپ یا از پشت سر به آنها داده می‌شود، عدم ظن به معاد معرفی کرده است. آنجا که می فرماید:

و اما من اوتی کتابه وراء ظهره فسوف یدعوا … انه ظن ان لن یحور

(سوره الانشقاق. آیات 10-14)

و اما ان کسی که طومار اعمالش را به پشت سر بیاویزد... (به علت این است که) تصور می کرد که هرگز به قالب تن باز نخواهد گشت.

اقرار به معاد:

اقرار به معاد، هنگامی است که ایمان به معاد در رفتار انسان مشهود باشد جایگاه ایمان به معاد در درون مؤمن به آن تثبیت شده باشد به طوری که قیامت و جریانات آن از نعمت و نقمت توجه انسان را به خود جلب نموده باشد و شب و روز او تحت تأثیر اعتقاد عمیق به معاد قرار گرفته باشد، آنگونه که علی (ع) در خطبه متقین توصیف آنها را نموده است:

اما شب هنگام، راست برپایند و قرآن را جزء به جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند و با خواندن آن اندوهبارند و در آن خواندن داروی درد خود را به دست می آورند و اگربه آیه ای گذشتند که تشویقی در آن است به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویی دیده هاشان به آن نگران است و اگر آیه ای را خواندند که در ان بیم دانی است، گوش دل های خویش را بدان نهند. با رکوع پشت های خود را خمانیده اند و با سجود پیشانی و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده، از خدا می خواهند گردن هاشان را بگشایند و از آتش رهاشان نماید.

و اما در روز دانشمندانند خویشتندار، نیکوکارانند پرهیزگار، ترس آنانرا چون تیر پیراسته، تراشیده کرده است و نزار چون کسی به آنها بنگرد، پندارد بیمارند، اما آنان را بیماری نیست و گوید خردهاشان آشفته است اما آن پریشانی را سبب دیگری است.

(خطبه 193، نهج البلاغه، ترجمه شهیدی)

در تعالیم عالیه اسلام و منابع سرشارش، آموزش هایی همانند تأکید بر نوشتن وصیت نامه، تهیه کفن، به زیارت مردگان رفتن به چشم می خورد که با به کار بستن آنها، اقرار به مرگ در وجود انسان تحقق می یابد و اینک روایاتی در این باب:

قال علی (ع):

امی قلبک بالموعظه و امتد بالزهاده و قوه بالیقین و نوره بالحکمه و ذللـه بذکر الموت و قرره بالفنا… ( نامه31، نهج البلاغه، صبحی صالحی)

دلت را به اندرز زنده بدار و به پارسایی بمیران و به یقین نیروبخش و به حکمت روشن گردان و با یاد مرگش خوار ساز و به اقرار نیست شدن وادار ساز.

قال الصادق(ع):

اذا اعد الرجل کفنه فمومأ جور کلما نظر الیه. (وسائل الشیعه، جلد2، ص755)

هنگامی که انسان کفنش را آماده سازد هرگاه به آن نگاه کند پیش خدا مأجور است.

قال علی (ع):

زوروا موتاکم فانهم یفرحون بزیارتکم و فی حدیث آخر قال رسول الله (ص) فان لکم غیر عبره. (وسائل الشیعه، جلد2، صفحه878)

به زیارت مردگان خود بروید زیرا زیارت اهل قبور مایه خوشحالی آنها و عبرت شماست.

ماهیت مرگ و خواب:

در این که حادثه ای به نام مرگ انسان را به ناچار درمی یابد جای تردید نیست و همگان به این واقعیت اذعان داشته و وجود هستی آن را پذیرفته اند ولی این پرسش همواره برای انسان ها و مکتب ما مطرح بوده و هست که: مرگ چیست؟

مادیین و کافه ان آن را- نیستی مطلق و حس مذهبان آن را- نیستی نسبی دانسته اند.

قرآن کریم و معصومین (ع) ضمن مردود دانستن نظریات مزبور از ماهیت و چیستی مرگ، پرده برداشته و آن را «توفی» معرفی نموده اند. توفی در لغت به معنای اخذ شیء به طور تمام و کمال است. هرگاه کسی چیزی را به تمام و کمال و بدون هیچ کم و کاستی دریافت کند، در زبان عربی کلمه توفی به کار برده می شود.

از آیاتی که از مرگ به توفی یاد کرده، استنباط می شود که از نظر قرآن، مرگ تحویل گرفتن است، یعنی انسان هنگام مرگ به تمام شخصیت و واقعیتش در اختیار مأموران الهی قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. از این گونه آیات سه نکته به دست می آید:

1- مرگ نیستی و نابودی نیست بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر است و حیات انسان بعد از مرگ به گونه ای دیگر ادامه می یابد.

2- آنچه شخصیت واقعی انسان را تشکیل داده «من» واقعی او محسوب می شود، بدن و توابع آن نیست. زیرا بدن و اعضای آن، هنگام مرگ به جایی تحویل نمی شوند و مأموران الهی آنها را نمی ستانند، بلکه در همین جهان می مانند و به تدریج منهدم می‌گردند.


بررسی توحید در قرآن

مقدمه توحید و یکتایى خداوند متعال یکى از اصول اعتقادى اسلام و همه ادیان ابراهیمى است در قرآن کریم در آیات زیادى به این مسئله اشاره و بر آن استدلال شده است از جمله آیات 163 و 164 سوره بقره است که براى آشنایى بیشتر با مطالب نورانى این دو آیه شریفه تفسیر آنها را از کتاب ارزشمند تفسیر المیزان اثر علامه طباطبایى (ره) تقدیم مى‏داریم و الهکم اله واحد لا
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 38 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 54
بررسی توحید در قرآن

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

توحید در قرآن

مقدمه: توحید و یکتایى خداوند متعال یکى از اصول اعتقادى اسلام و همه ادیان ابراهیمى است. در قرآن کریم در آیات زیادى به این مسئله اشاره و بر آن استدلال شده است: از جمله آیات 163 و 164 سوره بقره است که براى آشنایى بیشتر با مطالب نورانى این دو آیه شریفه تفسیر آنها را از کتاب ارزشمند تفسیر المیزان اثر علامه طباطبایى (ره) تقدیم مى‏داریم. و الهکم اله واحد لا اله الا الله هو الرحمن الرحیم ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار...

به درستى در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز و کشتى‏ها که در دریا بسود مردم در جریانند و در آنچه که خدا ازآسمان نازل میکند یعنى آن آبى که با آن زمین را بعد از مردگیش زنده میسازد و از هر نوع جنبنده در آن منتشرمیکند و گرداندن بادها و ابرهائیکه میان آسمان و زمین مسخرند آیات و دلیلهائى است براى مردمى که تعقل کنند(164).

و بعضى از مردم کسانى هستند که بجاى خدا شریک‏ها میگیرند و آنها را مانند خدا دوست میدارند وکسانیکه بخدا ایمان آورده‏اند نسبت باو محبت‏شدید دارند، و اگر ستمکاران در همین دنیا آن حالت‏خود را که‏در قیامت هنگام دیدن

بیان

این آیات که مسئله توحید را خاطر نشان میکند، همه در یک سیاق و در یک نظم قرار دارند، و بر مسئله نامبرده اقامه برهان نموده، شرک و سرانجام امر آن را بیان مى‏کند.

(و الهکم اله واحد)، در سابق در تفسیر بسم الله در اول کتاب، تفسیر سوره حمد معناى کلمه(اله)گذشت، (معنى"واحد" در"اله واحد")و اما معناى کلمه(واحد)، باید دانست که مفهوم وحدت از مفاهیم بدیهى است که درتصور آن هیچ حاجت بان نیست که کسى آنرا برایمان معنا کند و بفهماند که وحدت یعنى چه‏چیزى که هست موارد استعمال آن مختلف است، چه بسا چیزى را بخاطر یکى از اوصافش‏واحد بدانند، و مثلا بگویند مردى واحد، عالمى واحد، شاعرى واحد، که مى‏فهماند صفت‏مردانگى و علم و شعر که در او است‏شرکت و کثرت نمى‏پذیرد و درست هم هست، چون‏رجولیتى که در زید است قابل قسمت میان او و غیر او نیست، بخلاف رجولیتى که در زید و عمرواست - که دو مردند - و دو رجولیت دارند و مفهوم رجولیت در بین آن دو تقسیم شده و کثرت‏پذیرفته است.

پس زید از این جهت - یعنى از جهت داشتن صفتى بنام رجولیت - موجودى است واحدکه قابل کثرت نیست، هر چند که از جهت این صفت و صفات دیگرش مثلا علمش و قدرتش وحیاتش، و امثال آن واحد نباشد، بلکه کثرت داشته باشد.

(بیان فرق اجمالى بین دو کلمه"احد"و"واحد")ولى این جریان در خداى سبحان وضع دیگرى بخود مى‏گیرد، میگوئیم خدا واحد است، بخاطر اینکه صفتى که در اوست - مثلا الوهیتش - صفتى است که احدى با او در آن صفت‏شریک نیست و باز مى‏گوئیم: خدا واحد است چون علم و قدرت و حیات دارد، و خلاصه بخاطرداشتن چند صفت وحدتش مبدل به کثرت نمى‏شود، براى اینکه علم او چون علوم دیگران وقدرتش و حیاتش چون قدرت و حیات دیگران نیست، و علم و قدرت و حیات و سایر صفاتش اورا متکثر نمى‏کند، تکثرى که در صفات او هست تنها تکثر مفهومى است و گر نه علم و قدرت وحیاتش یکى است، آنهم ذات او است، هیچیک از آنها غیر دیگرى نیست، بلکه او عالم است‏بقدرتش و قادر است بحیاتش، وحى است به علمش، بخلاف دیگران که اگر قادرند به قدرتشان‏قادرند و اگر عالم هستند، به علمشان عالم هستند، خلاصه صفاتشان هم مفهوما مختلف است وهم عینا.

و چه بسا میشود که چیزى از ناحیه ذاتش متصف به وحدت شود، یعنى ذاتش، ذاتى باشد که‏هیچ تکثرى در آن نباشد و بالذات تجزیه را در ذاتش نپذیرد، یعنى نه جزء جزء بشود؟و نه ذات واسم و نه ذات و صفت و همچنین جزئى نداشته باشد، اینگونه وحدت همانست که کلمه(احد)رادر آن استعمال مى‏کنند و میگویند خدایتعالى احدى الذات است و در این استعمال حتما بایدبه کلمه ذات و مثل آن اضافه شود مگر آنکه در سیاق نفى و یا نهى قرار گیرد که در آنصورت دیگرلازم نیست اضافه شود.

مثل اینکه بگوئیم: (ما جائنى احد)، یعنى احدى نزد من نیامد که در اینصورت اصل ذات رانفى کرده‏ایم، یعنى فهمانده‏ایم: هیچکس نزد من نیامد، نه واحد و نه کثیر براى اینکه وحدت، درذات اعتبار شده بود نه در وصفى از اوصاف ذات، بله اگر وحدت در وصف اعتبار شود مثل اینکه‏بگوئیم:

(ما جائنى واحد)، یعنى یکنفر که داراى وصف وحدت است نزد من نیامد، در اینصورت‏اگر دو نفر یا بیشتر نزد من آمده باشد، دروغ نگفته‏ایم، چون آنچه را نفى کردیم وصف یک نفرى‏بود، خواستیم بگوئیم یک مرد با قید یک نفرى نزد من نیامد و این منافات ندارد با اینکه چند مردنزد من آمده باشند، فعلا همین فرق اجمالى میان دو کلمه احد و واحد را در نظر داشته باش تاانشاء الله تعالى شرح مفصل آن در تفسیر سوره: (قل هو الله احد) (1) بیاید.

و سخن کوتاه آنکه جمله: (الهکم اله واحد)، با همه کوتاهیش مى‏فهماند: که الوهیت‏مختص و منحصر به خدایتعالى است و وحدت او وحدتى مخصوص است، وحدتى است که لایق‏ساحت قدس اوست، چون کلمه وحدت بر حسب آنچه مخاطبین به خطاب(اله شما)از آن‏مى‏فهمند، بر بیش از وحدت عامه‏اى که قابل انطباق بر انواع مختلف است، دلالت نمى‏کند و این‏قسم وحدت لایق به ساحت قدس ربوبى نیست، (به بیانى ساده‏تر اینکه چند قسم وحدت داریم).

(اقسام وحدت و نکته‏اى که در جمله"الهکم اله واحد"هست)1 - وحدت عددى که در مقابل عدد دو و سه الخ است.

2 - وحدت نوعى که میگوئیم: انسان ایرانى و هندى از نوع واحدند.

3 - وحدت جنسى که میگوئیم: انسان و حیوان از یک جنسند(مترجم).

در چنین زمینه‏اى اگر قرآن کریم بفرماید(معبود شما واحد است)، ذهن شنونده به آن‏وحدتى متوجه میشود که کلمه(واحد)در نظرش به آن معنا است، به همین جهت اگر فرموده بود(الله اله واحد، الله اله واحد است)توحید را نمى‏رسانید، براى اینکه در نظر مشرکین هم الله اله‏واحد است، همچنانکه یک یک آلهه آنان اله واحدند، چون هیچ الهى دو اله نیست، هر یک براى‏خود و در مقابل خدا اله واحدند.

و همچنین اگر فرموده بود(و الهکم واحد، اله شما واحد است)، باز آنطور که باید، نص وصریح در توحید نبود، براى اینکه ممکن بود گمان شنونده متوجه وحدت نوعیه شود، یعنى متوجه‏این شود که اله‏ها همه یکى هستند، چون همه یک نوعند و نوعیت الوهیت در همه هست، نظیر اینکه‏در تعداد انواع حیوانات میگوئیم اسب یکنوع و قاطر یکنوع و چه و چه یکنوع است، با اینکه هریک از نامبرده‏ها داراى هزاران فرد است.

لکن وقتى فرمود: (و الهکم اله واحد)و معناى اله واحد را - که در مقابل دو اله و چند اله‏است - بر کلمه(الهکم)اثبات کرد، آنوقت عبارت صریح در توحید میشود، یعنى الوهیت رامنحصر در یکى از آلهه‏اى که مشرکین معتقد بودند کرده و آن الله تعالى است.

(لا اله الا هو)، این جمله نص و صراحت جمله قبلى را تاکید مى‏کند و تمامى توهمها وتاویل‏هائى که ممکن است در باره عبارت قبلى به ذهن آید، بر طرف میسازد.

و اما معناى مفردات این جمله - کلمه(لا)در این جمله نفى جنس مى‏کند و لاى نفى جنس‏اسم و خبر لازم دارد، و چون مراد به(اله)هر چیزى است که واقعا و حقیقتا کلمه(اله)بر آن‏صادق باشد، به همین جهت صحیح است بگوئیم خبر(لا)که در جمله حذف شده که کلمه(موجود)و یا هر کلمه‏اى است که به عربى معناى موجود را بدهد، مانند(کائن)و امثال آن، و تقدیرجمله این است که(لا اله بالحقیقة و الحق بموجود الا الله، یعنى اله حقیقى و معبودى به حق‏موجود نیست به غیر از الله)، و چون ضمیرى که به لفظ جلاله(الله)بر مى‏گردد همیشه در قرآن‏کریم ضمیر رفع است نه نصب یعنى هیچ نفرموده(لا اله الا ایاه)("الا"در"لا اله الا هو"براى استثناء نیست)از اینجا مى‏فهمیم در کلمه(الا)الاى استثناء نیست، چون اگر استثناء بود، باید مى‏فرمود: (لا اله الا ایاه)نه(لا اله الا هو)، بلکه‏وصفى است به معناى کلمه(غیر)و معنایش این است که هیچ اله به غیر الله موجود نیست.

پس تا اینجا این معنا روشن شد که جمله مورد بحث‏یعنى جمله(لا اله الا هو)الخ در سیاق‏نفى الوهیت غیر خداست، یعنى نفى الوهیت آن آلهه موهومى که مشرکین خیال مى‏کردند اله‏هستند، نه سیاق نفى غیر خدا و اثبات وجود خداى سبحان که بسیارى از مفسرین پنداشته‏اند.

شاهدش هم این است که مقام، مقامى است که تنها احتیاج دارد خدایان دیگر نفى شود، تادر نتیجه الوهیت منحصر در یکى از خدایان مشرکین یعنى در الله تعالى گردد، و هیچ احتیاجى به‏اثبات الوهیت‏خدا و بعد نفى الوهیت آلهه ندارد.

علاوه بر اینکه قرآن کریم اصل وجود خدایتعالى را بدیهى میداند یعنى عقل براى پذیرفتن‏وجود خداى تعالى احتیاجى به برهان نمى‏بیند و هر جا از خدا صحبت کرده، عنایتش همه در این‏است که صفات او را از قبیل وحدت و یگانگى و خالق بودن و علم و قدرت و صفات دیگر او رااثبات کند.

و اى بسا بعضى به تقدیر گرفتن لفظ(موجود)و هر چه که به معناى آن باشد، اشکال کنند، که این تقدیر تنها مى‏رساند که غیر خدا اله دیگرى فعلا موجود نیست و اثبات نمیکند که اصلاممکن نیست اله دیگر وجود داشته باشد، در حالیکه مطلوب نفى امکان آن است.

و آنوقت بعضى دیگر در جواب آن گفته باشند: درست است که تقدیر گرفتن(موجود)تنهامى‏رساند که خدائى دیگر موجود نیست ولى اینکه گفتى امکان وجود آنرا نفى نمیکند، صحیح‏نیست براى اینکه خدائى که ممکن باشد بعدها موجود شود، او خود ممکن الوجود است و آن‏خدائى نخواهد بود که وجود تمامى موجودات و همه شئون آنها بالفعل منتهى به او و مستند باواست و بعضى دیگر جواب داده باشند: که بجاى لفظ موجود، کلمه(حق)را تقدیر مى‏گیریم، تامعنا چنین شود(هیچ معبود بحق غیر خدا نیست).

(الرحمن الرحیم)تفسیر و بحث پیرامون معناى این دو کلمه، در ذیل سوره فاتحه گذشت، تنها در اینجا میگوئیم: آوردن این دو اسم در اینجا معناى ربوبیت را تمام مى‏کند، مى‏فهماند که هرعطیه عمومى مظهر و مجلائى است از رحمت رحمانیه خدا و هر عطیه خصوصى، یعنى آنچه که‏در طریق هدایت و سعادت اخروى دخالت دارد، مجلاى رحمت رحیمیه او است.

(ان فى خلق السموات و الارض)الخ، سیاق این آیات همانطور که در ابتداى بیان آیات موردبحث گفتیم، دلالت دارد بر اینکه سیاق خصوص این آیه نیز همان سیاق آیه قبلى است، و این آیه‏پیرامون همان معنائى استدلال مى‏کند که آیه قبلى متضمن آن بود.

چون آیه سابق که مى‏فرمود: (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم)الخ، در حقیقت‏اگر شکافته شود، معنایش این میشد: که براى هر موجودى از این موجودات، الهى است و اله همه آنها یکى است و این اله یگانه و واحد، همان اله شما است و او رحمان است، چون رحمتى‏عمومى دارد و رحیم است، چون رحمتى خصوصى دارد و هر کسى را به سعادت نهائیش - که‏همان سعادت آخرت است - سوق میدهد، پس اینها همه حقایقى هستند حقه.

و در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، تا آخر آنچه در آیه ذکر شده، آیاتى‏است که بر این حقایق دلالت مى‏کند، البته براى مردمى دلالت دارد که تعقل کنند.

و اگر مراد باین آیه اقامه حجت بر اصل وجود اله براى انسانها و یا اله واحد براى انسانهابود، همه نامبردگان تنها یک آیت بودند که بر اصل وجود اله دلالت مى‏کردند، چون نامبرده‏ها این‏معنا را افاده مى‏کند که نظامى در سراسر جهان برقرار است و تدبیرى بهم پیوسته دارد، و بر این‏فرض، حق کلام این بود که در آیه قبلى بفرماید: (و الهکم واحد لا اله الا هو)الخ، و چون اینطورنفرموده، مى‏فهمیم سیاق آیه براى این است که بر حجتى دلالت کند که هم حجت بر وجود اله‏است و هم حجت بر وحدت او است، باین معنا که نخست اثبات کند اله موجودات دیگر غیرانسان و نظام کبیرى که در آنهاست‏یکى است و سپس اثبات کند همان یک اله، اله انسان نیزهست.

(سه برهان، که آیه شریفه براى اثبات وجود خدا و توحید اقامه کرده است)و اجمال دلالت آیه بر مسئله توحید، این است که مى‏فرماید: این آسمانها که بر بالاى ماقرار گرفته و بر ما سایه افکنده، با همه بدایعى که در خلقت آنها است، و این زمین که ما را درآغوش گرفته و بر پشت‏خود سوار کرده، با همه عجائبى که در آن است، و با همه غرائبى که درتحولات و انقلابهاى آن از قبیل اختلاف شب و روز و جریان کشتى‏ها در دریا و نازل شدن‏باران‏ها و وزیدن بادهاى گردنده و گردش ابرهاى تسخیر شده، همه امورى هستند فى نفسه‏نیازمند به صانعى که ایجادشان کند، پس براى هر یک از آنها الهى است، پدید آورنده، (این‏صورت برهان اولى است)که آیه شریفه بر مسئله توحید اقامه کرده است.

برهان دیگر را از راه نظامى که در عالم است اقامه نموده و حاصلش این است این اجرام‏زمینى و آسمانى که از نظر حجم و کوچک و بزرگى و هم دورى و نزدیکى مختلفند، (و بطورى که‏فحصهاى علمى بدست آورده کوچکترین حجم یکى از آنها. 00033، 000، 000، 000، 000، 000، 000، ٍ0سانتى‏متر مکعب است)و بزرگترین آنها که حجمش میلیونها برابر حجم زمین است، کره‏اى است‏که قطرش تقریبا معادل 9000 میل است و فاصله میان دو ستاره و دو جرم آسمانى، قریب به سه‏ملیون سال نورى است و سال نورى تقریبا برابر است با رقم زیر(365.24.60.60.300000کیلومتر)و خلاصه این ارقام دهشت‏آور را نیک بنگر، آنگاه خودت حکم خواهى کرد: که تا چه‏اندازه نظام این عالم، بدیع و شگفت‏آور است، عالمى که با همه وسعتش هر ناحیه‏اش در ناحیه دیگر اثر مى‏گذارد، و در آن دست اندازى مى‏کند و هر جزء آن در هر کجا که واقع شده باشد ازآثارى که سایر اجزاء در آن دارند متاثر میشود، جاذبه عمومیش یکدگر را بهم متصل مى‏کند، نورش و حرارتش همچنین، و با این تاثیر و تاثر سنت‏حرکت عمومى و زمان عمومى را به جریان‏مى‏اندازد.

و این نظام عمومى و دائم، و تحت قانونى ثابت است و حتى قانون نسبیت عمومى هم که‏قوانین حرکت عمومى در عالم جسمانى را محکوم به دگرگونگى میداند، نمیتواند از اعتراف‏باینکه خودش هم محکوم قانون دیگرى است، خوددارى کند، قانونى ثابت در تغییر و تحول(یعنى‏تغییر و تحول در آن قانون ثابت و دائمى میباشد).

و از سوى دیگر این حرکت و تحول عمومى، در هر جزء از اجزاء عالم بصورتى خاص به‏خود دیده میشود، در بین کره آفتاب و سایر کراتى که جزء خانواده این منظومه‏اند، به یک صورت‏است و هر چه پائین‏تر مى‏آید، دائره‏اش تنگ‏تر مى‏گردد، تا در زمین ما در دائره‏اى تنگ‏تر، نظامى‏دیگر به خود مى‏گیرد، حوادث خاص بدان و جرم ماه که باز مختص بدان است و شب و روز ووزش بادها و حرکت ابرها، و ریزش بارانها، در تحت آن نظام اداره میشود.

باز این دائره نسبت به موجوداتى که در زمین پدید مى‏آیند، تنگ‏تر میشود و در آن دائره‏معادن و نباتات و حیوانات و سایر ترکیبات درست میشود، و باز این دائره در خصوص یک‏یک انواع نباتات، حیوانات، معادن و سایر ترکیبات تنگ‏تر میشود، تا آنکه نوبت بعناصر غیرمرکب برسد و باز به ذرات و اجزاء ذرات و در آخر به آخرین جزئى که تاکنون علم بشر بدان‏دست‏یافته برسد، یعنى به الکترون و پروتون که تازه در آن ذره کوچک، نظامى نظیر نظام درمنظومه شمسى مى‏بینیم، هسته‏اى در مرکز قرار دارد و اجرامى دیگر دور آن هسته مى‏گردند، آنچنانکه ستارگان بدور خورشید در مدار معین مى‏گردند، و در فلکى حساب شده، شنا مى‏کنند.

انسان در هر نقطه از نقاط این عالم بایستد و نظام هر یک از این عوالم را زیر نظر بگیرد، مى‏بیند که نظامى است دقیق و عجیب و داراى تحولات و دگرگونگى‏هائى مخصوص به خود، دگرگونگى‏هائى که اگر نبود، اصل آن عالم پاى بر جا نمى‏ماند و از هم پاشیده میشد، دگرگونگى‏هائى که سنت الهیه با آن زنده میماند، سنتى که عجائبش تمام شدنى نیست، و پاى خردبه کرانه‏اش نمى‏رسد.

نظامى که در جریانش حتى به یک نقطه استثناء برنمیخوریم، و هیچ تصادفى هر چند به‏ندرت، در آن رخ نمیدهد، نظامى که نه تاکنون و نه هیچوقت، عقل بشر به کرانه‏اش نمى‏رسد ومراحلش را طى نمى‏کند.

گفتارى در معناى توحید از نظر قرآن

هیچ دانشمند متفکر و اهل بحثى که کارش غور و تعمق در مسائل کلى علمى است دراین تردید ندارد که مساله توحید از همه مسائل علمى دقیق‏تر و تصور و درک آن از همه دشوارتر وگره آن از همه پیچیده‏تر است، چون این مساله در افقى قرار دارد که از افق سایر مسائل علمى ونیز از افق افکار نوع مردم بلندتر است، و از سنخ مسائل و قضایاى متداولى نیست که نفوس‏بتواند با آن انس گرفته و دلها به آن راه یابد، و معلوم است که چنین مساله‏اى چه معرکه‏اى دردلها بپا خواهد کرد، و عقول و افکار براى درک آن سر از چه چیزهائى در خواهند آورد، چون‏اختلاف در نیروى جسمانى بواسطه اختلاف ساختمانهاى بدنى اعصاب فکرى را هم مختلف‏مى‏کند، و در نتیجه فهم و تعقل در مزاج‏هاى مختلف از نظر کندى و تیزى و خوبى و بدى واستقامت و کجى مختلف مى‏شود.

اینها همه مسلم است، و کسى را در آن تردید نیست، قرآن کریم هم در آیات چندى به‏آن اشاره کرده، از آن جمله مى‏فرماید: "هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انمایتذکر اولوا الالباب" (1) و نیز مى‏فرماید: "فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة‏الدنیا ذلک مبلغهم من العلم" (2) و نیز مى‏فرماید."فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون‏حدیثا" (3) و نیز در ذیل آیه 75 همین سوره که از آیات مورد بحث است مى‏فرماید: "انظر کیف‏نبین لهم الایات ثم انظر انى یؤفکون" (4) .

و این اختلاف درک‏ها و تفکرات در طرز تلقى و تفسیر یکتائى خدا از همه جا

............................................

(1)آیا برابرند آنان که میدانند با آنان که نمیدانند این را تنها صاحبان خرد مى‏فهمند و متذکرمیشوند.سوره الزمر آیه 9.

(2)پس روى بگردان از کسى که پشت کرد و روى گردانید از قرآن ما و جز زندگى مادى دنیا رانخواست آرى پایه معلومات انسان همین اندازه است.سوره نجم آیه 30.

(3)پس چه مى‏شود این مردم را که نمى‏فهمند و نزدیک هم نیست‏حدیثى را درک کنند.سوره نساءآیه 78.

(4)ببین چگونه بر ایشان آیات را بیان مى‏کنیم آنگاه ببین چگونه از شنیدن حق روى مى‏گردانند. سوره مائده آیه 75.

روشن‏تر دیده مى‏شود، چه در آنجاست که اختلاف و نوسان وسیع و عجیبى که افراد بشر دردرک و تعقل و کیفیت تفسیر و بیان مساله وجود خداى تعالى دارند بخوبى بچشم مى‏خورد، بااینکه همه‏شان در اصل وجود خدا متفقند، چون داراى فطرت انسانى‏اند، و این مساله هم ازالهامات مرموز و اشارات دقیق فطرت سرچشمه مى‏گیرد، و لذا مى‏بینیم که وجود این فطرت ازیک طرف، و برنخوردن به دین صحیح از طرف دیگر عده‏اى از افراد انسان را بر آن داشته که‏براى اسکات و قانع ساختن فطرت خود بت‏هائى از چوب و سنگ و حتى از کشک و یا گلى‏که با بول گوسفند درست کرده، آنها را شریک خدا بدانند و بپرستند، همانطورى که خدا رامى‏پرستند، و از آنها حاجت بخواهند همانطورى که از خدا مى‏خواهند، و در برابر آنها به خاک‏بیفتند همانطورى که در برابر خدا مى‏افتند، حتى به این هم اکتفا نکرده کار را به جائى برسانندکه در همان عالم خیال بت‏ها را با خدا در انداخته و سرانجام بت‏ها را بر خدا غلبه داده و درنتیجه براى همیشه روى به بتخانه نهاده و خدا را فراموش کنند، و بت‏ها را بر خود و حوایج‏خودامارت و سرورى داده و خدا را معزول و از کار خدائى منفصل کنند، در حقیقت منتها درجه‏اى‏که این عده توانسته‏اند در باره هستى خداوند فکر کنند این است که براى او وجودى قائل شوندنظیر وجودى که براى آلهه خود قائلند، آلهه‏اى که خود بدست‏خود یا بدست امثال خود آنراساخته و پرداخته‏اند، و لذا مى‏بینیم که خدا را مانند یک یک بت‏ها به وحدت عددیه‏اى که درواحد است و از آن اعداد ترکیب مى‏شود توصیف کرده‏اند.

قرآن هم در آیه زیر همین توصیف غلط آنها را حکایت کرده و مى‏فرماید: "و عجبوا ان‏جائهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب.اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى‏ءعجاب" (1) چه از این طرز گفتارشان معلوم مى‏شود که دعوت قرآن را به توحید، دعوت به وحدت‏عددى تلقى کرده‏اند، همان وحدتى که در مقابل کثرت است، و گمان کرده‏اند اگر قرآن‏مى‏فرماید: "و الهکم اله واحد لا اله الا هو" (2) و یا مى‏فرماید: "هو الحى لا اله الا هو فادعوه‏مخلصین له الدین" (3) و یا آیات دیگرى که دعوتشان به این است که خدایان برون از حدتان را

............................................